|
|
- Floor, Ko. (2006). Branding a Store. London: Kogan Page.
- Gagnon, Jean Paul, and Osterhaus, Jane T.(1985): Research Note: Effective ness of Floor Displays on the Sales of Retail Products. Journal of Retailing 61 : 104– ۱۱۶٫
- Gentile, chiara, Nicola spiller and giulano noci(2007),”how to sustain the customer experience:an overview of experience components that co create value with the customer,” european management journal,25 (5),395-410.
- Granot, Elad (2010).” Female consumers: decision making in brand – driven retail”, Departmant of marketing, Nance Collage of Business Administration, Cleveland State University, USA.
- Hatch, M. J., and M. Schultz. (2003). “Bringing the Corporation into Corporate Branding.” European Journal of Marketing 37(7/8):1041–۱۰۶۴٫
- Hoffman, K.D., Turley, L.W., (2002). Atmospherics, service encounters and consumer decision making: an integrative perspective. Journal of Marketing Theory and Practice 10 (3 Summer), 33–۴۷٫
- Jones, M.A.(1999). Entertaining Shopping Experiences: An Exploratory Investigation,Journal of Retailing and Consumer Services 6: 129Ð۱۳۹٫
- Keller, Kevin Lane, and Donald R. Lehmann.(2006). “Brands and Branding: Research Findings and Future Priorities.” Marketing Science 25(6):740–۷۵۹٫
- Kim, C.K. and Chung , J.Y. (1997), “Brand Popularity, Country Image and Market Share: An Empirical Study”, Journal of International Business Studies, 2nd Quarter.
- Knox, Simon.( 2004). “Positioning and Branding Your Organization.” Journal of Product and Brand Management 13(2):105–۱۱۵٫
- L. W. Turley & Ronald E. Milliman Journal of Business Research 49 193–۲۱۱ (۲۰۰۰)
- Lamb, Ch. W., J. F. Hair, and C. McDaniel. (2001). Essentials of Marketing. 2nd ed. Cincinnati: South-Western College Publishing, Advision of Theomson Learning.
- Leischnig, Alexander(2011).” Shopping events, shopping enjoyment and consumers’s attitudes toward retail brands”, marketing department, Freiberg university of technology, Germany.
- Marsden, Paul.( 2002). “Brand Positioning: Meme’s the Word.” Marketing Intelligence & Planning 20(5):307–۳۱۲٫
- McWilliam, G., and A. Dumas.(1997). “Using Metaphors in New Brand Design.” Journal of Marketing Management 13:265–۲۸۴٫
- Morgan, Robert E., Carolyn A. Strong, and Tong M. C. Guinness.(2003). “Product-Market Positioning and Prospector Strategy: An Analysis of Strategic Patterns from the Resource-Based Perspective.” European Journal of Marketing 37(10):1409–۱۴۳۹٫
- Rigger, W. (1995). “Positioning in Theory and Practice: Towand a Research Agenda.” Pp. 991– ۱۰۰۹ in 24th EMAC Conference Proceedings, vol. 1. 16–۱۹ May, ESSEC, France.
- Sagar, Mahim, Deepali Singh, and D. P. Agrawal. (2006). “Framework of Ethical Brand Positioning: A Case Study of Anchor.” Journal of Management Research 6(2):72–۸۳٫
- San Diego, St.Louis (2011).” Journal of retailing and consumer services”, volume 18, issue 4, Amesterdam.
- Seo, Sangwoo Lee (2008).” Shopping values of clothing retailers perceived by consumers of different social classes”, Department of clothing and textiles, Research Institute of Human Ecology, Republic of Corea.
- Smith, M. E. (2002). “Positioning Theory: Applied to Many Fields.” Reviewed 21 September 2002.
- Speak, K. D.(1998). “Brand Stewardship.” Design Management Journal 9(1):32–۳۷٫
- Turley, L.W., Milliman, R.E., (2000). Atmospheric effects on shopping behaviour: a review of the experimental evidence. Journal of Business Research 49 (2), 193–۲۱۱٫
- Urban, G. L., and S. R. Hauser.(1993). Design and Marketing of New Products. Englewood Cliffs, NJ: Prentice-Hall.
- Urde, M.(1999). “Brand Orientation: A Mindest for Building Brands into Strategic Resources.” Journal of Marketing Management 15:117–۱۳۳٫
- Urde, M.(2003). “Core Value-Based Corporate Brand Building.” European Journal of marketing 37(7/8):1017–۱۰۴۹٫
- Webster, F. E. (1991). Industrial Marketing Strategy. New York: John Wiley and Sons.
- Wenge Zhu, B. (2005). “A Model-Based Framework for Designing Products and Services: The Role of Multiple Quality Dimensions.” PhD Dissertation, Faculty of the Graduate School, The University of Texas at Austin.
- Woodside, Arch G(2006).” Building strong brands in retailing”, University of Innsvruck, school of Management marketing, Austria.
پیوست ها
پیوست ۱: پرسشنامه به نام خدا با سلام و احترام، پاسخ دهنده محترم این پرسشنامه برای انجام پایان نامه و بررسی عوامل موثر بر دید شما از برند مورد نظر می باشد. اطلاعاتی که شما ارائه می کنید ما را در درک بهتر چگونگی داشتن یک تجربه خوب از یک برند پوشاک کمک خواهد کرد. از آنجا که شما می توانید ثصویر درستی از برداشتی که از این برند و نمایندگیهای آن دارید ارائه کنید، خواهشمند است به طور صحیح و صادقانه به پرسشها پاسخ دهید.
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
پاسخهای شما کاملا محرمانه خواهد ماند و تنها گروه پژوهشی به اطلاعاتی که شما ارائه می کنید، دسترسی خواهند داشت. با تشکر امضای پژوهشگر تعداد مراجعه شما به فروشگاه های این برند: اولین بار دومین بار بیش از دوبار سن: زیر ۲۰ ۲۰-۳۰ ۳۰-۴۰ ۴۰-۵۰ بالاتر از ۵۰ درآمد ماهانه: زیر ۳۰۰هزار تومان بین ۳۰۰ تا ۵۰۰ هزار تومان بین ۵۰۰ تا ۸۰۰ هزار تومان بین ۸۰۰ هزار تومان تا یک میلیون تومان بالاتر از یک میلیون تومان تحصیلات: زیر دیپلم دیپلم فوق دیپلم لیسانس فوق لیسانس و بالاتر چقدر با این جمله موافقید که هر یک از عوامل زیر باعث ایجاد یک تجربه مثبت و یا ماندگاری این برند در ذهن شما بوده است؟
تکفیر دیگراندیشان در رویارویهای فکری-اعتقادی از سوی دیوبندیها و توجیه فقهی-ایدئولوژیک جهاد علیه آنان باعث تکوین و تکثیر خشونتهای فاجعهآمیزی شده است به گونهای که میان طرز تفکر دیوبندیها و خشونتورزیها رابطه دوسویه بر قرارگردیده است. از نظر غالب پژوهشگران، جهادی که آنان از آن طرفداری میکنند همان جنگها و خشونتهای فرقهای است لیکن زیر پوشش ایدئولوژی جهاد. تکفیر دیگراندیشان و بهرهبرداری از ایدئولوژی جهاد علیه آنان به مثابه عمل دیوبندی-نقشبندی نخستین باراز سوی شیخ احمد سرهندی فاروقی(۱۵۶۴)مطرح شد. او به عنوان خلیفه و یکی از علماء نقشبندی با مذهب که امپراطوری مغول اکبر در سال۱۵۸۲ در صدد اشاعه آن بود به مخالفت برخاست و او را متهم به الحاد نموده و فتوای جهاد علیه او صادر کرد. شاه ولی الله نیز که مکتب دیوبند ریشه در تفکرات وی دارد ماراسها را کافر خواند و در برابر تهدیدات آن ها اعلام جهاد داد. تا جایی که احمد شاه درانی پادشاه افغانستان را دعوت میکند به هند آمده و ماراسها را سرکوب کند. امروزه نیز بسیاری از خشونتورزیها زیر پوشش ایدئولوژی جهاد از سوی” جمعیت علمای اسلام” و “سپاه صحابه”که وابسته به مکتب دیوبندی هستند صورت میگیرد. اینها نشان میدهد که افکار دیوبندی تأثیر مهمی بر مواضع آشتیناپذیر و ستیزهجویی آنان دارد. اساسا هدف از تأسیس سپاه صحابه بارنگ و بوی دیوبندی جز رویارویی خشونتآمیز با ایدئولوژیهای رقیب از جمله ایئولوژی شیعه نبوده است. این حزب ازجمعیت علمای پاکستان که گروهی حنبلی مذهب و جزو اصحاب حدیث، معتقد به مکتب دیوبندی و نزدیک به وهابیت میباشد منشعب شد و به مراتب از حزب ما در تندروتر و خشنتر میباشد. خشونتهای فرقهای-سیاسی گروهک تروریستی سپاه صحابه را میتوان هم از ادبیات و گفتمان خشن آن ها به دست آورد و هم از عملیات فزاینده آن ها در قالب ترور و دهشت افگنی که انجام میدهند . حقنواز جهنگوی موئسس این سپاه در رد و نفی شیعه ادبیات زیر را به کار میبرد: من تنها یک نکته گفتهام که ماشیعه (رافضی) راتحمل نمیکنیم، نمیکنیم، نمیکنیم، زبان من همچون شمشیر، علیه شیعه به کار خواهد رفت.[۳۲۸] خشونتورزیهای آن ها در محدوده کلام منحصر نمیگردد بلکه در عمل بسیاری از ترورها توسط این گروه انجام میپذیرد. در خصوص عمدهترین اقدامات تروریستی صورت گرفته میتوان به عنوان نمونه به ترور صادق گنجی سرکنسول ایران در لاهور در تلافی مرگ جهنجوی در دسامبر سال ۱۹۹۰ اشاره نمود. و نیز هفت دیپلمات ایرانی را در مولتان به شهادت رساندند. اعظم طارق که مسئولیت گروه صحابه را بعد از قتل جهنگوی در سال۱۹۹۰به عهده گرفت در حدود ۱۰۳ مورد، رهبری ترور مقامات شیعیان را به عهده داشته است. بعد از قتل او در ۶ اکتبر سال ۲۰۰۳ افراد مدرسه او که تحت رهبری او بودند با هیاهوهای بسیار در مراسم تشیع او شرکت کردند بعد از آن جمعیت به مغازهها، رستورانها و چند سینما حمله کرده، آن اماکن را به آتش کشیدند و خرابی بساری به بار آوردند. فراتر از پاکستان بسیاری از ترورها و قتل عامها در افغانستان به این گروه نسبت قطعی دارد. این گروه هم به عنوان پشتوانه ایدئولوژیکی-و هم نیروی انسانی برای طالبان در افغانستان عمل کرده و میکنند . پیوند ناگسستنی ایدئولوژیک میان لشکر جهنگجوی و طالبان در افغانستان برقرار است. این رابطه به گونهای است که اعضای دو گروه تروریستی در کنار یکدیگر میخورند، آموزش میبینند و دست به ترور و خشونت میزنند. خشونتورزیهای کلامی و عملی این حزب و گروههای همسو تحت لوای جهاد به گونهای است که دولت پاکستان را به ستوه آورده است. مشرف در نطق تکاندهندهاش خطاب به آنان چنین گفت: اسلام تساهل را تعلیم میدهد نه تنفر، برادری را یاد میدهدنه دشمنی، و طالب صلح است نه خشونت.[۳۲۹] بدین ترتیب نام سپاه صحابه یادآور خشونتها و کشتارهای بیرحمانه حتی در مساجد و در میان نمازگزاران و عزاداران حسینی است که در جای جای کشور پاکستان به بروز و ظهور رسید.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
تا این جا با هویت و مبانی فکری-سیاسی جنبشهای بنیادگرایانه که در واقع زمینههای تاریخی و ریشههای ایدئولوژیک جنبش بنیادگرایی در افغانستان محسوب میشود آشنایی حاصل گردید. در زیر به تأثیرگذاری جنبشهای مذکور بر جریان بنیادگرایی در افغانستان و نیز همانندیهای آن ها عطف توجه میشود. نگارنده معتقداست از این طریق میتوان به گونه ملموستری به بنمایههای فکری-سیاسی جریان بنیادگرایی در افغانستان شناخت حاصل شده و نسبت به بازتاب این بنمایهها بر خشونتورزیهای سیاسی-اجتماعی درک روشنی صورت میگیرد. ایدئولوژی بنیادگرایی در افغانستان بنیادگرای در افغانستان خود را در محل تلاقی دو تاریخ به ثبت رسانده است. به عبارت دیگر این جریان چیزی نیست که تنها با تحولات سیاسی-اجتماعی کشور افغانستان در ارتباط باشد بلکه از دیدگاه تاریخی و ایدئولوژیکی با جنبش خوارج، وهابیت، اخوان المسلمین و مکتب دیوبندیسم پیوند خورده است. بدین ترتیب باید آن را در ارتباط با زمینه تاریخی-ایدئولوژیکی جنبشهای پیشین در نظر گرفت و هم با تحولات سیاسی-اجتماعی افغانستان مرتبط دانست. بنیادگرایی در افغانستان ترکیبی است از عناصر تعبیه شده در خوارج، وهابیت، اخوان المسلمین و مکتب دیوبندیسم افزون بر آن که برخی از عناصر دیگر را که بینهایت خشونت افرین است در خود نهفته دارد. این جریان دارای همان مبانی فکری-سیاسی میباشد که جنبشهای پیشین براساس آن ها بنا نهاده شده بود. از اینرو، به رغم تاخر تاریخی و زمینههای متفاوت آن ها میان جنبشهای مذکور و بنیادگرایی در افغانستان همانندیهای بیبدیلی احساس میشود. یکی ازجنبشهای که قرابت و پیوند ایدئولوژیکی بابنیادگرایی در افغانستان دارد خوارج است. مبانی فکری و ایدئولوژی متصلبانه خوارج ویژگیهای را به وجود آورد که آنان را به نسبت بیشتر به سمت خشونت و ترور سوق داد. این خصوصیات عبارتاند از: – توتالیتاریسم فکری. -گرایش شدید به فرمالیسم. – ضعف منطق. تقدیس خشونت. – تمسک به فرایض خشک مذهبی. –افراطگرایی و ستیزهجویی. و ما این ویژگیها را در بنیادگرایی در افغانستان نیز میبینیم. بنیادگراها در افغانستان تنها برداشت خود را از اسلام درست میپندارند که این همان توتالیتاریسم و خودکامگی فرهنگی میباشد. اسلام آنان ریش و پشم، دستار و برقع است. هرکس این ظواهر را رعایت نکند با رفتار کیفر دهنده مبتلا میگردد. در ۶ دسامبر ۱۹۹۶ اداره امر به معروف و نهی از منکر طالبان اعلام کرد که ۲۲۵ نفر زن در روز گذشته طبق قانون به جرم تخطی از ظوابط آن مجازات شدهاند. در اعلامیه آمده بود: از همه خواهران محترم موکدا درخواست میشود که حجاب اسلامی را طبق ضوابط شرعی کاملا رعایت کنند . این امر مستلزم آن است که خواهران عزیز برقع به تن کنند زیرا فقط با سر کردن چادر حجاب کامل تأمین نمیشود. در صورت مشاهده هرگونه تخلف، هیچ کس حق شکایت و اعتراض نخواهد داشت.[۳۳۰] مردان نیز میبایست ظوابط دقیقی را در نحوه لباس پوشیدن، ریش و مو رعایت کنند . همین اداره در ۵ دسامبر ۱۹۹۶ حدیثی در این مورد نقل کرد: از آنجایی که پیامبراکرم(ص) در سراسر عمر ریش خود را نزد، لذا بدینوسیله به اطلاع کلیه کارمندان دولت میرساند که بایستی در عرض یک ماه و نیم ریش خود را طبق حدیث شریف نبوی بلند کنند تا مسلمان حقیقی محسوب شوند. همان، ص۹۹. آنان با زور و خشونت مردم را به نماز و مسجد هدایت میکنند لیکن با عملیات انتحاری، مسلمانان را مورد حمله قرار میدهند. بنیادگراها در افغانستان همچون خوارج فاقد منطق و تئوریهای کلان سیاسی –اجتماعی هستند. آنان تنها بلدند نظم اجتماعی را بهم بزنند بدون آنکه برای برقراری آن پیشنهاد و نظر ارائه دهند. اساسا در بنیادگرایی معنایی برای تئوری سیاست وجود ندارد زیرا آنان به شریعت و سیاست هر دو توجه میکنند و به سیاست نقش درجه دوم قائلاند. پیترمارسدن مینویسد: استنباط من این است: درحالیکه طالبان مجموعه عقاید روشنی دارند، ایدئولوگ و نظریهپرداز ندارند که چارچوب مدونی برای هدایت جنبش و تعیین خطمشی آینده ارائه نماید.[۳۳۱] یکی از ویژگیهای خوارج افراطگرایی است. برای این امر مصادیق زیادی را میتوان ذکر کرد یکی از گونههای افراطگرایی در خوارج خشونت علیه نظام سیاسی است. یعنی فعالیت برای سرنگون کردن یک حاکمیت و این اشتیاق به گونه فزاینده در جریان بنیادگرایی در افغانستان قابل مشاهده است. تقدیس خشونت یکی دیگر از وجوه اشتراک خوارج و بنیادگرایی در افغانستان میباشد. همانگونه که خشونت در تلقی خوارج مقدس بود و مهم نبود هدف خشونت چهکسی باشد. علی، معاویه، عمروعاص یا فرد عادی و بیگناه مثل عبدالله خباب و همسر وی. خشونت در جریان بنیادگرایی در افغانستان نیز کورکورانه انجام میپذیرد و لزوماً بر ضد نظام سیاسی و کارگزاران سیاسی نیست بلکه مستقیما ً مردم بیگناه هدف قرار میگیرد. همانگونه که خوارج به شوق شهادت و ثواب دست به ترور و خشونت میزدند. بنیادگراها در افغانستان نیز به شوق شهادت خشونت میگسترانند و سینههای بیگناهان را امواج فشنگ و گلوله میسازند. یکی ازجنبشهای تأثیرگزار بر بنیادگرایی در افغانستان “وهابیسم” است این ایدئولوژی در طی سالهای داغ جهاد و پس از آن به وسیله پول و مبلغّان جزمگرای سعودی به افغانستان راه پیدا کرد. راهبرد ایدئولوژیک سعودیها در ترویج وهابیت، آنان را قادر میسازد افزون بر اینکه عربستان را مرکز پشتیبانی جهان اسلام در سطح بینالمللی معرفی کنند، باتضعیف زمینههای شکلگیری جبهه مقاومت دینی در برابر دنیای استکبار، از نفوذ سیاسی و دینی ایران، به عنوان پرچمدار نهضت جهانی اسلام بکاهند.[۳۳۲] وهابیت از طریق فرقه اهل حدیث، جمعیت علما، سپاه صحابه، لشکر طیبه، حرکت الانصار و مدارس دینی تحت اشراف موفقیتهای زیادی در میان احزاب مستقر در پیشاور، اردوگاههای مهاجرین و یتیمخانهها به دستآورد و در نتیجه به پیدایی بنیادگرایی از نوع وهابی در افغانستان کمک نمود. بدینسان، اندیشه و عملکرد بنیادگراها در افغانستان پژواکی از اندیشه و عملکرد وهابیت نیز میباشد. این جنبش بر ستونهای بنیان نهاده شده که وهابیت به شدت بر آنها اتکا دارد. مقایسه تطبیقی این دو جریان ما را بر این نکته رهنمون میسازد که واقعاً “فتوکپی برابر با اصل خود”است. اندیشه وهابیگری یا همان سلفیسم، ویژگیها و عناصر ی را در خود ملحوظ میانگارد که آن ها را در بنیادگرایی در افغانستان باز مییابیم. این ویژگیها عبارتاند از: ۱)خصومت با فرهنگ و تمدن جدید ۲) تعصب شدید و افراطی ۳) شیعهستیزی ۴) تنزل دادن اسلام به آداب و سنن ۵) دوریگزیدن از عقلانیت و منطق ۶) جمود در اندیشه و خشونت در عمل. ویژگیهای فوق ازلحاظ نظری ریشه در اندیشههای ابن تیمیه و محمدبن عبدالوهاب دارد که در اندیشه و رفتار پیروان آن ها بازتاب قابل ملاحظه پیدا نموده است. از لحاظ تاریخی رگههای از سلفیسم با خصوصیات و عناصر فوق را میتوان در اندیشه و رفتار برخی از مسمانان در قرن چهارم هجری جستوجو و ردیابی نمود. زیرا آنان همانگونه که شعارشان پیروی از ایدههای سلف صالح بود سلفیگری را برای خود مایه مباهات فرض میکردند. سلفیها خود را وامدار اندیشههای احمدابن حنبل میدانستند زیرا در ایده آنان احمد حنبل محدث و فقیهی بود که اندیشه پاک صحابه را با علم و مجاهدت بازسازی کرد. لکن تأسیس و ترویج سلفیه به مثابه یک پارادایم و ایدئولوژی مرهون تلاش فکری ابن تیمیه (۶۶۱-۷۲۸) در قرن هفتم است. او ویژگیهای را برای سلفیسم عرضه داشت که ما آن ها را در عملکرد وهابیت و بعداً در افغانستان در قالب بنیادگرایی مشاهده میکنیم. او بود که تعبد و تقلید را به جای تعقل پذیرا گردید. تعبد و ارادت او به گذشتگان پاک دین از این جا روشن میگردد که وی معیار صحت و پذیرش هر نظریه را تقدس و موافقت با اراء گذشتگان میدانست. ابن تیمیه اندیشه دینی را در چهار نوع طبقهبندی کرده و سلفیسم را به عنوان راه پنجم مطرح میکند: ۱. گروه فلاسفه: اینان سبک قرآن را اقناعی دانسته و آن را برای عامه مردم مفید شمردهاند و برای تلقی اندیشه دینی راه عقل را شایسته خود پنداشتهاند. ۲. گروه متکلمان معتزله: این گروه از عقل و نقل بهره میگیرند لکن در مقام تعارض عقل را راجح و به تاویل نص اقدام میکند. ۳.گروه ماتریدیه: اینان به عکس معتزله از عقل به عنوان راهنما برای فهم اندیشه فرد استفاده کرده و اصالت را به نص و قرآن دادهاند. ۴. گروه اشاعره: اندیشه قرآنی را در چارچوب عقل پذیرفتهاند و سعی بر آن داستهاند که اصالت عقل و نص را یک جا حفظ کنند . ابن تیمیه پس از این ردهبندی، به گروه پنجم نیز اشاره میکند: روش سلف بیانگر راه پنجمی است که جز به نصوص، به هیچ چیزی دیگری اصالت نمیدادهاند و دلایل اندیشه دینی را تنها از نصوص به دست میآوردند. آن ها به عقل اعتبار قائل نبودند و آن را عامل گمراهی میدانستند. اصولا استدلال عقلی شیوه ناشناختهای در اندیشه صحابه و سلف بوده است.[۳۳۳] مخالفت با عقل و عقلانیت و تأکید بر نصوص آن هم با استناد به سیره سلف صالح که از سوی ابن تیمیه صورت میگیرد نتیجه ناگواری را در حوزه تمدن اسلامی از خود به جامی گذارد زیرا هرگونه خصومت با عقل و عقلانیت خصومت با فرهنگ و تمدن جدید نیز است. از سوی دیگر چون پایانه اصلی اندیشه سیاسی ابن تیمیه را تقلید از سلف تشکیل میدهد و برای عقلانیت اهمیت قایل نیست این امور از وی شخصیت جزمگرا و ظاهربین و اندیشه او را تهی از دلیل و حقانیت ساخته است. از این رو در اندیشه و رفتار او نشانه از تساهل و مدارای مذهبی دیده نمیشود. او نه تنها علمای شیعه را تشبیه به یهود و مرتدین، متهم به رفض و خروج میکردند که حتی بر مخالفان مذهبی خود در زمینه کلامی و فقهی حتی فقهای مذاهب دیگر اهل سنت میتازد. او نه تنها جنگ با مسلمانان را به عنوان کافر و مفسد فی الارض جایز میدانست که خود نیز در آن شرکت میکرد. او بود که ایلخآنان مسلمان مغول را کفر و زندقه دانسته و علیه آن ها فتوای جهاد صادر نمود. اندیشههای ابن تیمیه به گونهای خشن، دور از منطق و عقلانیت بود که واکنشهای تندی را حتی در میان مذاهب اهل سنت برانگیخت و از این بابت جور زندان، سختیها و مرارتهای زیادی را تحمل نمود. اندیشههای ابن تیمیه در برابر موج مخالفتها رو به انزوا و زوال رفت تا اینکه در قرن دوازدهم هجری توسط محمد بن عبدالوهاب بازسازی و احیاء گردید. سلفی جدید و وهابیت هرچند از نظر اندیشه چیزی بر آرای ابن تیمیه نیفزود لیکن در تشدید تعصبات و خشونتگرایی به مراتب از ابن تیمیه فراتر رفت و آثار عملی بسیاری بر اندیشههای ابن تیمیه مرتب نمود که در گذشته سابقه نداشت.[۳۳۴] وهابیت با پیروی از پیشوایان نخستین خود با تمام مظاهر نوین تمدنی و فرهنگ بشری به مبارزه برخاستند. آنان دوچرخه را ارابه شیطان نامیدند و از آن دوری کردند. عکس گرفتن و تصویربرداری حرام شمرده شده و خرید و فروش دوربین عکاسی در بازارهای مکه و مدینه ممنوع اعلام گردید. آنان بسیاری از آثار تمدنی-فرهنگی اسلام را به بهانه شرک نابود کردند. نمونه بارز آن قبرستان بقیع است، این قبرستان مهمترین قبرستان در اسلام است که بخشی مهمی از تاریخ اسلام را در خود جای داده و کتاب بزرگ و گویایی از تاریخ ما مسلمین است. قبور همسران و فرزندان پیامبر اسلام، امامان اهلبیت(ع)، فقها و علمای بزرگ، صحابه والامقام، شهدای گرانقدر، سرداران رشید اسلام و… همه و همه در آن جای دارد، شاید بیش از ده هزار صحابی در آنجا مدفون است و به یک معنی بخش عظیمی از تاریخ اسلام در دل بقیع نهفته است.[۳۳۵] در افغانستان نیز ملا عمر رئیس طالبان عکس گرفتن را حرام میدانست از این رو اجازه نداد کسی از او عکس بگیرد. بدین ترتیب میتوان ملاعمر را رهبر بیتصویر دانست. طالبان به پیروی از رهبر بیتصویر خود با هر آنچه از جنس تصویر بود به مخالفت برخاست. به گفته محسن مخملباف اگر شرمی که از شرم بودا کردهام نبود، نام افغانستان را “کشور بیتصویر” میگذاشتم. کشوری که از رهبرش بیتصویر است تا تلویزیون و روزنامه و زنانش.[۳۳۶] همانگونه که وهابیت در عربستان زن را از رانندگی محروم کرد بنیادگرایی از نوع طالبانیسم نه تنها زن را از این امر محروم کرد که میلیونها زن را از مدرسه و حظور اجتماعی محروم نموده و در زیر برقع قرار داد. طالبان همچون وهابیت که دوچرخه را ارابه شیطان میدانستند تلویزیون را از ابزار شیطان تلقی کردند. وقتی میخواستند تلویزیون را از سطح شهرجمعآوری کنند دستمال در دستان خود میپچیدند تا این ابزار شیطانی دستان آنان را نجس نکنند. آنان همچون وهابیت با هرگونه فرهنگ و تمدن جدید به مخالفت برخاستند. یکی از نویسندگان مینویسد: اسلام طالبان و همین طور وهابیگری سعودی یا رادیکالیسم بن لادن با هرآنچه از جنس فرهنگ است، ولو فرهنگ مردم مسلمان، خصومت میورزند. از تخریب مدفن پیامبر به دست وهابیون گرفته تا انهدام تندیسهای بودا در بامیان و برجهای نیویورک، همه جا نفی هرگونه مفهوم تمدن و فرهنگ به چشم میخورد.[۳۳۷] چنان چه وهابیت با هرگونه عقلانیت، تخصص و علم ستیز دارد بنیادگراها نیز در افغانستان با هرگونه عقلانیت، تخصص و علم میستیزد. نمونههای زیادی از فتوای ملاعمر موجود است که هرگز با عقل و شرع سازگاری ندارد. او علم پزشکی را رد میکند چون این علم با تشریح بدن انسان سروکار دارد. ملاعمر تشریح بدن انسان را گناه میداند.[۳۳۸] هر چند به گفته آقای مخملباف در شرق کسی از گرداننده خود توقع علم روز، تخصص، بینش ملی و بینش جهانی ندارد. همین که حاکمان کمی شبیه آن ها باشند، برای جلب رضایت آن ها کافی است لکن در افغانستان این امر با شدت بیشتر مطرح است. مخملباف میگوید: یگ افغان (پشتون) میگفت: من راضیام، اگر من شب از فقر گرسنه میخوابم، ملاعمر هم مدام روزه است و ما مثل همیم. خدا را شکر که ما چنین رهبری داریم. همان. یکی از ویژگیهای بارز وهابیت تعصب شدید و افراطی آنهاست تعصب که با جمود و تحجر آمیخته است. درهم آمیختگی تعصب و جمود باعث موضعگیریهای تند و خشن و گاه خونریزی و غارت اموال، تحقیر دیگران و توسل به کلمات زشت و تند و توهینآمیز شده است. جریان بنیادگرا در افغانستان نیز به شدت متعصب و افراطی است. این جریان متعصب و واپسگرا که بیشتر از استانهای جنوبی قندهار، جلال آباد و ارزگان برخاستهاند از هیچگونه انعطافی در برابر اندیشههای دیگران از خودنشان نمیدهند و در اجرای شریعت و امر به معروف و نهی از منکر شدیداً بنیادگرایانه عمل میکنند. به دلیل تعصب شدید و افراطی بنیادگرایی در افغانستان خصوصاً از نوع طالبانیسم است که پیترمارسدن مینویسد: به نظر میرسد چیزی به نام ایدئولوژی وجود ندارد. آنچه وجود دارد، عقیده متعصبانهای است که ظاهرا میان مردم نفوذ زیاد پیدا کرده است.[۳۳۹] ویژگی دیگری وهابیت شیعهستیزی است. ابن تیمیه شیعه را اهل بدعت میانگاشت و با غلو تمام نسبت به آنان اظهار عداوت میکرد. محمد ابن عبدالوهاب با صراحت تمام اعلام میکند کسی که در کفر شیعه شک کند، کافر است.[۳۴۰] به دنبال این فتاوای غیرانسانی-اسلامی موج از نفرت و شیعهستیزی آغاز شده و ریختن خون شیعیان و غارت اموال آن ها مباح اعلام شد. در افغانستان نیز بنیادگراها کاملاً خصلت شیعهستیزی دارد. یونس خالص، سیاف و ملاعمر که بنیادگرا و عناصر ضدشیعی هستند شیعه را رافضی و اهل بدعت میانگارند. ملاعمر در رابطه با شیعیان میگوید: کشتن شیعیان گناه نیست، زیرا آن ها کافر هستند.[۳۴۱] عبدالمنان نیازی والی طالبان در مزارشریف اعلام نمود هزارهها یا باید صددرصد مسلمان (سنی) شوند یا اینکه به ما جزیه و باج بدهند.[۳۴۲] یونس خالص از اساس موجودیت شیعه را در افغانستان انکار نمود. او میگفت: من شیعهها را در افغانستان قبول ندارم.[۳۴۳] سیاف به جنگهای خونینی علیه شیعه دست زد حادثه خونین و خشونتبار افشار یکی از این نمونههاست. فجایعی که سیاف با پشتیبانی ربانی-مسعود در این منطقه مسکونی انجام داد در تاریخ جنایات بشری بیسابقه است. در اینحادثه “پیرمردان هفتاد ساله را کشتند زنان را سربریدند، اطفال مظلوم را قتل عام کردند، زنان و کودکان را به اسارت گرفته با خود بردند، خانهها را از یک سر غارت کردند و پس از غارت آتش زدند و حتی بعد از گذشت چندین روز جلو دفن کشتهها را نیز گرفته و مانع انتقال اجساد آنان شدند”.[۳۴۴] مبانی فکری-سیاسی بنیادگرایی در افغانستان بنیادگرایی در افغانستان بر بنیانهای تکیه دارد که جنبشهای بنیادگرای چون وهابیت، اخوان المسلمین و مکتب دیوبند بر آن ها بنا نهاده شده است. این بنیانها همانگونه که قبلا گفته آمد عبارتاند از: تکفیر و جهاد. در این قسمت همانند محورهای قبلی به شرح و بیان این دو اصل پرداخته میشود و در محور بعدی بازتاب و تأثیر این دو اصل را بر خشونتهای سیاسی-اجتماعی در افغانستان نشان میدهیم.
-
- تکفیر
یکی از بنیانهای فکری-سیاسی بنیادگرایی در افغانستان اصل “تکفیر”است. بنیادگراها این اصل را از اندیشههای ابن تیمیه، محمد بن عبدالوهاب، اخوان المسلمین (تکفیروالهجره والجهاد) ایین فکری-سیاسی دیوبندیسم و جمعیت العلمای اسلام پاکستان به ارث بردهاند. هرچند استفاده از این اصل در افغانستان دارای سابقه طولانیتری است و از یک جهت نسبت آن به عبدالرحمن میرسد. زیرا وی از این اصل علیه مخالفین سیاسی-عقیدتیاش بهرههای کافی برد. لکن استفاده از این واژه به مقیاس وسیع از سوی بنیادگراها صورت گرفت. بنیادگراها در افغانستان نه تنها مخالفین عقیدتی-سیاسی خود را کافر تلقی میکنند که استفاده از هرگونه مظاهر تمدنی را نیز کفر و فسق میدانند. بدین ترتیب کفر در قاموس بنیادگراها یک مفهوم گسترده و دارای کاربرد وسیع است. از کسانی که کت و شلوار بر تن میکنند و ریش خود را میتراشند تا مخالفین سیاسی-عقیدتی و بیدینان واقعی را در بر میگیرد. کفر و الحاد در زمان اشغال شوروی و بر قراری حکومت مارکسیستی در سیمای شوروی و نوکران آن ها منحصر میشد. بعد از خروج شوروی و سرنگونی حکومت مارکسیستی مفهوم کفر بر شیعیان، مخالفین سیاسی-عقیدتی و یا کسانی که فرهنگ و تمدن جدید را پذیرفتهاند به کار رفت. برهان الدین ربانی که دارای اندیشه اخوانی است مخالفان سیاسی-عقیدتی خود را ملحد و کافر میداند. ربانی در دو مورد فتوا به کفریت اشخاص داده است. یکی در مورد رشید دستم است. وقتی دستم با دخالتهای آقای ربانی در شمال مخالفت کرد ملحد و کافرخوانده شده و فتوای جهاد علیه او صادر شد.[۳۴۵] مورد دیگر در مورد حکمتیار است. در باره حکمتیار نیز گفته بود که او یاغی و باغی است و خواستار محاکمه بینالمللی او گردیده بود.[۳۴۶] بنابراین، اینکه اولیورروا معتقداست ربانی و گروه وی جمعیت اسلامی به عنوان شاخه از اخوان المسلمین معتدل مطرح هستند و مخالف تکفیراست.[۳۴۷] صحیح به نظر نمیرسد. زیرا اگر ربانی به گفته آقای روا منابع ایدئولوژیکی میانه روها را مرجع قرار میداد در تکفیر مخالفان خود اینگونه سخاوتمندانه عمل نمیکرد. تکفیر مخالفان فکری-سیاسی در اندیشه اخوانیگری ربانی خلاصه نمیگردد بلکه در اندیشه سلفیگری حکمتیار و سیاف نیز تبلور خاصی دارد. حکمتیار که از هوا داران اسلام” سلفی” است.[۳۴۸] در تکفیر مخالفین عقیدتی-سیاسی خود دست کمی از رقیب ایدئولوژیکی و فکریاش ربانی ندارد. بلکه وی گوی سبقت را در این زمینه ازربانی ربوده است. دلیلش همان چیزی است که آقای خسروشاهی به درستی بدان اشاره نمود. یعنی چون حکمتیار منابع ایدئولوژیکی سلفیسم را مرجع خود قرار می دهد از اینرو، با شدت هر چه تمامتر به سمت تکفیر گرایش پیدا میکند. او با صراحت تمام ربانی و مسعود را در ردیف نجیب و ببرک قرار داده و شورای نظار را جریانی میداند که از ۱۹۸۲ به بعد به روسها پیوسته است. او تنها خود را مجاهد و حزب خود را به عنوان ستون فقرات مقاومت و موسس جهاد اسلامی میداند که هدف توطئه مشترک دشمنان اسلام قرار گرفت.[۳۴۹] منظور ایشان از دشمنان اسلام، دستم، ربانی و مسعود است. در پندار حکمتیار جنگهای که بعد از سقوط نجیب در کابل رخ داد جنگهای میان مجاهدین برای کسب قدرت نبود بلکه جنگهای مذکور ادامه جنگهای قبلی (مجاهدین و کمونیست ها) است. همان، ص۵. سیاف در تکفیر مخالفان عقیدتی و سیاسیاش بیپرواتر از حکمتیار و ربانی است. از همین رو بعضیها وی را یک “بنیادگرای حقیقی” مینامند.[۳۵۰] منبع ایدئولوژیکی سیاف وهابیت و از لحاظ سیاسی نیز هوادار سیاستهای آل سعوداست. او شیعه را کافر و کشتن آنان را مباح میداند. آقای حکمتیار در مورد سیافچنین مینویسد: غرض ارضاء برادران عرب و جلب کمکهای کشورهای عربی اظهار میداشتند که سلفی بوده، شیعه را کافر میشمار دو معتقداند که تا همه شیعیان سرکوب نشدهاند، حکومت اسلامی در افغانستان مستقر نخواهد شد. به همین خاطر پنج جنگ خونین را در کابل بر علیه آنان به راه انداختند.[۳۵۱] تکفیر در بنیادگرایی نو (طالبانیسم) اصل اساسی محسوب میشود. طالبان این اصل را از وهابیت و جمعیت العلمای پاکستان به ارث بردهاند از این رو، مفهوم کفر و کافر در قاموس طالبانیسم دارای کار برد گسترده است. این مفهوم از آمریکا گرفته تا مخالفین عقیدتی-سیاسی آنان خصوصا شیعیان و کسانی که کت و شلوار بپوشند و ریش خود را بتراشند و… را در بر میگیرد. طالبان به دلیل آنکه وهابیت را منبع ایدئولوژیکی خود قرار دادهاند و در مدارس جمعیت العلمای پاکستان که دارای گرایشات تند سلفیگری میباشد به شدت موضع ضد شیعی دارد. احمدرشید مینویسد: “جمعیت العلمای اسلام، ایران و شیعه را لفظا مورد حمله قرار میدهد، اما طالبان در اولین عکس العمل خود، مزاری را به قتل رسانیده، دیپلماتهای ایران در مزار را کشتند و سفارت ایران را در کابل (در سال۱۹۹۷م) بستند”کشتن دیپلماتهای ایران بستن سفارت آنان در کابل و نیز به آتش کشیدن خانه فرهنگی ایران درمزارشریف هرچنداز نظرسیاسی بااشغال سفارت پاکستان در کابل در دوره ریاست جمهوری ربانی ارتباط یافته و این عمل در واقع یک نوع انتقام سیاسی از ایران محسوب میشد لیکن دارای پیام و بار ایدئولوژیکی هم بود و آن شیعهستیزی طالبان بود که ریشه در سلفیگری آنان دارد. طالبان نه تنها شیعیان که تمامی مخالفان عقیدتی خود را کافر میدانند. روزنامه اردو زبان پاکستان چاپ اسلامآباد در این زمینه مینویسد: “طالبان دیدگاه محدودی درباره اسلام دارند و مخالفان عقیده خود را کافرمیدانند”.[۳۵۲] بدین سان، هرکس برداشتهای قشری آنان را از قرآن و سنت نپذیرد و با عقاید آنان مخالفت کنند، کافر محسوب میشوند. و چون مذهب شیعه بیشترین مخالفت را با این گروه دارد مصداق کامل کفر به شمار میآید. ملاعمر رهبر سیاسی-مذهبی طالبان، چند روز قبل از تصرف مزار به وسیله نیروهای طالبان، در یک فتوای به اصطلاح مذهبی خطاب به نیروهایش در رابطه با شیعیان میگوید: کشتن شیعیان گناه نیست، زیرا آنها کافر هستند. [۳۵۳]عبدالمنان نیازی، والی طالبان در مزار شریف، رسما گفته بود: هزارهها سه راه در پیش دارند، یا صد در صد مسلمان (سنی) شوند، یا به ایران بروند یا اینکه کشته شوند.[۳۵۴] در یکی از فتاوای طالبان چنین آمده است: هرکس با یک شیعی ازدواج کند، گوشت ذبح شده توسط آن ها را بخورد، در نماز جنازه آن ها شرکت کند، با آنها غذا بخورد، آن ها را به عنوان شاهد برگزینند… کافراست.[۳۵۵] مفهوم کفر در موارد فوق منحصر نمیگردد بلکه طالبان تحصیل زنان را نیز یک نوع کفر، ترویج فحشا و منکر میدانند. ملاعمر در مورد رعایت حقوق زنان و بازگشایی مدارس دخترانه چنین اظهار نمود: “دستیابی زنان به تحصیل و آموزش در مراکز تحصیلی، به معنی اعمال سیاست کفر و ترویج بیعفتی و فحشا در افغانستان است”.[۳۵۶] همچنین طالبان پوشیدن کت و شلوار را کفر میداند. در کتاب جریان پرشتاب طالبان آمده است: “همچنین مردان سار سر قلمرو طالبان، موظف شدهاند از لباسهای ملی استفاده نمایند و پوشیدن کت و شلوار از سوی طالبان ممنوع شده است، زیرا کت و شلوار را لباس کفر میدانند و تقلید از کفار را گناه میدانند.[۳۵۷] از نظرطالبان گذاشتن ریش به اندازه یک وجب، برای تمام مردان الزامی بود. نداشتن ریش یا کوتاه بودن آن علامت بیایمانی و کفرتلقی میشد. ۲)جهاد یکی از اصول فکری-سیاسی بنیادگرایی در افغانستان “جهاد” است. در واقع اصل جهاد نتیجه اصل تکفیر در بنیادگرایی به حساب میآید. به عبارت دیگر اگر تکفیر مخالفان سیاسی-عقیدتی از لحاظ مذهبی وارد باشد، در آن صورت جهاد جزو تکالیف مذهبی محسوب میگردد. از لحاظ تاریخی و فقهی کاربرد واژه جهاد در برابر کفر و کفار به معنی دقیق کلمه قرار میگیرد. در افغانستان این کلمه در مفهوم اصلیاش در برابر انگلیس و شوروی به کار رفت. مردم ما با بهرهگیری از موقعیت جهاد توانستند هم استعمار پیر انگلیس را شکست دهند و هم باعث اضمحلال امپراطور شوروی و رژیم کمونیستی –مارکسیتی را فراهم نمایند. لیکن بنیادگراها در افغانستان مجاهدت برای مذهب را تبدیل به مجاهدت علیه مسلمانان و مخالفان عقیدتی و سیاسی خود کردند. البته سوءاستفاده از این واژه را نخستین بار عبدالرحمن به عمل آورد. او از ین واژه برای تحکیم پایههای قدرتش و سرکوب هزارهها بهره کافی برد. او هزارهها را نا مسلمان جلوه داده و علماء ساده دل بلاد را وادار به صدور فتوا مبنی بر کفریت این قوم و جهاد علیه آنان نمود. عبدالرحمن با پشتوانه جهاد ۶۲ در صد مردم هزاره را از بین برد اموال و دارایی آنان را تاراج و بسیاری را به پاکستان و ایران کوچاند. آقای مینویسد: از اولین حکام افغان جهت حکمرانی یک ارتش تحت لوای جهاد برای یک حمله، محمود غزنوی بود، که حملات غارتگرانهای را به شبه قاره هند علیه هندوها طی قرن یازدهم رهبری نمود. از آن به بعد، در افغانستان و دیگر مناطق آسیای مرکزی جهاد به عنوان یک مقاومت پیش برنده علیه استعمارگران و متجاوزان غیرمسلمان، علیه سایر مسلمانان که رافضی مذهب فرض میشدند (مثل گروههای شیعه) و علیه هرکس که در مقابل مردم مسلمان افغانستان مقابله نموده، بدون توجه به وابستگی قومی، به کارگرفته شده است. در برخی موارد، دشمن هر چند که مسلمان علیه این اصول پذیرفته شده اقداماتی انجام میداد مثل مورد شیعیان هزاره طی سلطنت امیرعبدارحمن.[۳۵۸] لیکن در دوران معاصراین بنیادگرایان بودند که از پشتوانه جهادی خود بهره گرفتند و جهاد را در برابر جهاد قرار دادند. نخستین کسی که از عنوان جهاد در جنگهای داخلی بهره گرفت حکمتیار بود. او تنها خود و حزبش را مجاهد واقعی بقیه را کمونیست، ملحد و نوکر اجنبی نام مینهد. در این زمینه چنین مینویسد: حزب کمونیست موئثریت خود را مدتها قبل از دست داده بود، روسها به بدیل ضرورت داشتند، هیچ گروه کمونیست نمیتوانست بدیل خوب و موفق برای روسها باشد. از مسعود میتوانستند به عنوان بدیل استفاده کنند .[۳۵۹] چنین تصویر سازی از مسعود عینا در راستای توجیه شرعی موشک بارانهای پای تخت است که از سوی حکمتیار به خصوص در فاصله ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۴ صورت گرفت. چیزی که به قیمت جان هزاران انسان تمام شده و شهر امن کابل را به ویرانه تبدیل نمود. چنگیز پهلوان مینویسد: تنها کسی که سابقه جهادی، خودخواهی فردی و لجاجت مطلوب را در خود، یکجا، گردآورده بود، گلبدین حکمتیار بود. او از پشتوانه جهادی خودبهره کافی میگرفت تا جهاد را در برابر جهاد قرار دهد، و از قومیت پشتون سود میجست تا دولت مجاهدین را به یکسویهنگری محکوم سازد، و از خودخواهی و لجاجت شخصیاش، نیرو میگرفت تا ایستادگی سرسختانهاش را در برابر مخالفان موجه جلوه دهد.[۳۶۰] این تنها حکمتیار نبود که جهاد را علیه جهاد قرار داده و علیه مخالفان سیاسی-عقیدتی خود به صدور فتوای جهاد دست زد بلکه آقای ربانی نیز بارها به این کار مبادرت ورزید. او چون دولت خود را اسلامی و جهادی میخواند هرگونه اقدام و مخالفت علیه دولت خود را بغی و جنایت قلمداد مینمود. برای مثال وقتیکه میان نیروهای ژنرال دوستم و نیروهای وابسته به دولت در جنگی پیش آمد ربانی فورا علیه دستم حکم جهاد صادر نمود و این در حالی بود که ربانی چندین بار دستم را به عنوان “قهرمان” و “مجاهد بزرگ” خطاب کرده بود. وقتی از ازبکستان برمیگشت دستم را پسر خود خواند و دستم نیز او را پدر خطاب کرد. در مسافرتی که به ترکیه داشت به هیچکس برای کفالت از ریاست جمهوری اعتماد نکرد و حاضر نشد مولوی محمدنبی را در قصرجای دهد لیکن دستم را در ارگ ریاست جمهوری به عنوان کفیل جای داد و نیروی او را جزء اردوی اسلامی دانست. اما وقتی دستم اقداماتی علیه دولت انجام داد او را کافر خوانده و حکم جهاد علیه او صادر نمود.[۳۶۱] صدور فتوای جهاد از سوی ربانی به دستم منحصر نماند بلکه دامنگیر حکمتیار نیز شد. او چون حکمتیار را “یاغی” و “باغی” میدانست از این رو جهاد علیه او را واجب شرعی تلقی کرد. حکمتیار خود در این زمینه مینویسد: {ربانی} از جاکارتا طی مصاحبهای با بیبیسی اظهار داشت که جنگ بر علیه حزب اسلامی تا سرکوبی کامل آن ادامه خواهد داشت. حکمتیار جنایت کار است باید محاکمه شود و اظهار داشت که هرگز با او به مذاکره نخواهد نشست. خبرنگار از او پرسید: چرا کارمل و نجیب را محاکمه نمیکنید؟ و چرا با دستم کنار امده و قطعات او را علی الرغم سوابق درگیریهای چهارده ساله با مجاهدین، جزو اردوی اسلامی میشمارید؟ که ربانی جوابی برای آنان نداشت. [۳۶۲]جهاد در تفکرطالبان نیز یک اصل اساسی محسوب میگردد تا جاییکه پیدایی و مشروعیت طالبان به این اصل اساسی عطف توجه پیدا میکند، زیرا ملاعمر رهبر طالبان شبی پیامبر خدا را در خواب میبیند به او چنین سفارش کرد: وقتی آن رسیده است که او دست به جهاد برای خدا بزند و شریعت نبوی را که در افغانستان به انحطاط کشیده شده از طریق جهاد استقرار بخشد. این جا بود که ملاعمر قیام خود را به منظور تطبیق شریعت و اکمال جهاد آغاز نمود. جهادی که رهبر طالبان بدان ماموریت یافت دارای گستره معنایی است همانگونه که تکفیر در تفکر وی یک مفهوم پرکاربرد و گسترده است. از نظر ملاعمر و طالبان مجاهدین و دولت ربانی فاسد و گمراه شدهاند و عاملان اصلی شریعت در افغانستان محسوب میشود و باید علیه آن ها دست به جهاد زد. شیعیان چون از اساس ملحد و کافرند کشتن آنان واجب است. مگر آنکه صد در صد مسلمان (سنی) شوند.[۳۶۳] استفاده از مظاهر تمدنی و وجود بتها در افغانستان نیز مخالف شئون اسلامی تلقی میگردد و باید در این زمینه نیز کفرزدایی صورت گیرد. از نظر آنان چون مخالفین امارت اسلامی باغی محسوب میشوند بنابراین جنگ علیه آنان نیز یک واجب شرعی است و کسانی که در این راه کشته شوند شهیدند. وحید مژده مینویسد: یک بار مولوی متوکل در مذاکره با مخالفین توافق نمود تا آن ها نیز در ساختار قدرت دولتی شریک شوند… همین که رسانههای گروهی این خبر را به نشر سپردند، اولین کسانی که در اعتراض به آن خود را به ملاعمر رسانیدند، فرماندهان نظامی بودند. آن ها میگفتند که مخالفین امارت اسلامی باغیاند و بنابراین جنگ علیه آنان یک وجیبه شرعی است. اینکه فیصله میشود که آنان در امارت شریک شوند، به این معنی است که آن ها باغی نبودهاند. پس در آن صورت جنگ با آنها از نظر شرع چگونه بوده است؟ کشتههای مابه دست آن ها شهیدند یا نه؟… ملاعمر در مقابل آنان جوابی نداشت و ناچار این موضوع به فراموشی سپرده شد.[۳۶۴] بازتاب “تکفیر” و “جهاد” بر خشونتهای سیاسی-اجتماعی در افغانستان همانگونه که اصل تکفیر و جهاد در جنبشهای بنیادگرایانه چون خوارج، وهابیت، اخوان المسلمین و دیوبندیسم در تولید و تکثیر خشونتهای فرقه ای- سیاسی نقش اساسی ایفا نمود. در افغانستان نیز این اصول در قالب بنیادگرایی خشونتهای گسترده سیاسی-اجتماعی را باعث گردید. اساسا میان تکفیر و جهاد در به عنوان مبانی فکری-سیاسی بنیادگراها و خشونت نسبتی وثیق برقرار است. اولیور روا بعد از آنکه تکفیر را حد فاصل جهتگیری اسلامگرایی افراطی و اسلامگرایی میانه رو در نظر میگیرد. این نکته را یادآور میشود که اگر تکفیر از لحاظ مذهبی {وارد} باشد، در آن صورت خشونت و انقلاب جزو تکالیف مذهبی محسوب میشود. او توضیح میدهد از دید اسلامگرایان افراطی، انسان باید حاکمی را که ادعا دارد مسلمان است ولی برطبق دستورات اسلامی حکومت نمینماید نابود کند. او معتقد است چنین بنیادگرایی در مصر، سوریه و در افغانستان اتفاق افتاده است.[۳۶۵] در پذیرش سخن روا این مسئله قابل توضیح است که نه تنها بنیادگرایی سیاسی که خشونت را جزو تکالیف مذهبی خود میپندارد در افغانستان اتفاق افتاده است که سطح خشونت نسبت به کشورهای چون مصر و سوریه به پیمانه وسیع گسترده بوده است. گستره خشونت در افغانستان با گستره معنایی تکفیر و جهاد قابل توضیح و تفسیر میباشد. به بیان بهتر چون تکفیر و جهاد در افغانستان در زمینههای مختلف کاربرد فراوان پیدا نموده است بازتاب خشونت بار خود را در ساحتهای گوناگون به منصه ظهور رسانده است. در زیربازتاب تکفیر و جهاد بر خشونتهای سیاسی اجتماعی در افغانستان بررسی میگردد.
-
- بازتاب مبانی فکری-سیاسی بنیادگرایی علیه آثار فرهنگی از مواردی که میتوان بازتاب مبانی فکری-سیاسی بنیادگرایی را در خشونتورزیها در افغانستان نشان داد اعمال خشونت علیه آثار فرهنگی و تاریخی این سرزمین است. این خشونت که در قالب تخریب آثار باستانی-فرهنگی از سوی بنیادگراها صورت گرفت کاری بیهدف نبود بلکه هم دارای انگیزه مذهبی و ایدئولوژیک و هم دارای انگیزه سیاسی بود. انگیزه ایدئولوژیک همان مبارزه با کفر و تکمیل پروژه جهاد بود، زیرا در تلقی آنان این آثار پدیدههای ضد اسلامی است و انهدام آن ها از مصادیق جهاد و یک نوع مبارزه با کفر و بتپرستی محسوب میگردد. ملاعمر از تخریب مجسمهها به سادگی تحت عنوان “شکستن بتها” یاد کرد.[۳۶۶]انگیزه سیاسی آنان جلب حمایت گروههای ناراضی عرب و سلفیها در صفوف طالبان و القاعده بود. وحید مژده مینویسد: من از زبان بعضی از جنگجویان عرب و نیز مسولین طالبان شنیدم که در طول یکماه بعد از شکستن بتهای بامیان، تعداد داوطلبان که غرض پیوستن به صفوف القاعده و طالبان وارد افغانستان شدهاند، حتی ده برابر ماههای قبل از آن بوده است.[۳۶۷]بر اساس این
بافت خاک، یکی از مهم ترین ویژگی های فیزیکی مؤثر بر فرسایش پذیری خاک می باشد. خاک های ریز بافت، دارای چسبندگی زیادتری هستند و جدا شدن آن ها مشکل تر است، ولی رسوبات آن ها به راحتی انتقال می یابند. این در حالی هست که در خاک های درشت بافت، چسبندگی کمتر است و راحت تر و سریع تر جدا می شوند؛ اما انتقال رسوبات آن ها مشکل تر است. به طور معمول، خاک های سیلتی و لوم سیلتی، بسیار فرسایش پذیر می باشند و خاک های دارای رس زیاد، دارای فرسایش پذیری کمی هستند. مطالعات نشان داده است با افزایش میزان سیلت خاک، فرسایش پذیری نیز افزایش می یابد، در حالی که با افزایش مقدار رس، از میزان فرسایش پذیری کاسته می شود. باتوجه به نوع بافت خاک حوضه آبریز سد ماکو که در کلاس های لومی رسی، لومی سیلتی و لومی شنی قرار گرفته اند، حاکی از استعداد بالقوه حوضه سد ماکو برای فرسایش است که همسو و مرتبط بودن سایر عوامل فرسایش زای حوضه مشدد امر فرسایش است چرا که در بافت های سنگین نفوذپذیری کم و با اشباع بودن خاک بخصوص در فصول بارندگی و همچنین بافت غالب رس در سطح تشکیل سله های نازکی را داده و با کاهش نفوذپذیری با توجه به شیب قابل توجه و پوشش گیاهی نسبتا” کم تا متوسط حوضه رواناب ها سریعا” تشکیل می یابند و در بافت های لومی تا سیلتی که مقدار سیلت افزایش می یابد، قدرت فرسایش پذیری خاک ها افزون می یابد بطوریکه در خاک هایی که در بافت آنها سیلت و شن زیاد باشد پایداری آن کمتر بوده و نسبت به فرسایش مساعد هستند این نوع ویژگی بافتی در حوضه سد ماکو از عوامل رسوب زایی حوضه است که با بارندگی های حوضه حتی با شدت کم با توجه به شیب موجود حوضه فرسایش قابل توجهی را بوجود می آورد.
 محل سد ماکو در ابتدای تنگه ای قرار دارد که در آن، سازندهای مقاوم و کم مقاوم بطور مورب توسط رودخانه قطع گردیده است به فاصله کمی در پایین دست تنگه، شیستهای منسوب به دونین دیده می شوند که قدیمی ترین سازند رخنمون یافته در محل می باشد. شیستهای مزبور عمدتا از نوع کلریت شیست بادرون لایه های دیابازى بوده و در مجموع، شدیداً هوازده می باشند. آهک های پرمین، ظاهراً بطور عادی روی شیستها قرار گرفته اند. آهک های مزبور و ضخیم لایه دارای درز و شکاف های فراوان و حفرات انحلالی بزرگ می باشند. رسوبات متعلق به اولیگومیوسن، دیواره های ابتدای تنگه را بوجود آورده و دگر شیبی بین آنها و آهک های پرمین به چشم می خورد. مشخصات منطقه مورد مطالعه، مواد و روش ها ۵۰ توالی رسوبات مزبور از پایین به بالا به قرار زیر می باشد: ـ کنگلومرای زیرین ـ آهک های ماسه ای بالایه بندی متوسط و درون لایه های آهکی مارن ـ ماسه سنگ و کنگلومرای ضخیم با درون لایه های آهکی ـ آهک با لایه بندی متوسط، بادرون لایه های آهک مارنى بطور کلی حوضه آبریز سد ماکو دارای تپه های متعدد مارنی و فرسایش پذیر بوده و این امر باعث ورود رسوبات زیاد به مخزن سد می شود. جدول (۳-۴) شرایط سنگ شناسی و خاک شناسی منطقه مورد مطالعه را نشان می دهد، همچنین شکل جدول۳ـ۴ـ شرایط سنگ شناسى و خاک شناسى منطقه مورد مطالعه
نام حوضه
سنگ شناسى
بافت خاک
شن ریز+ سیلت
شن درشت
نفوذ پذیرى
ساختمان خاک
مقدار رس سیلت شن
قزلارچاى
گنیس،میکا شیست، سنگ آهک متبلور وگنگلومرا
لومی رسی و سیلتی
۵۵
۱۵
متوسط تا زیاد
دانه درشت
۴۰ ۴۰ ۲۰
امامقلى چاى
سنگ آهک و مارن
لومی شنی
۷۵
۱۰
کم
دانه درشت
۲۵ ۵۵ ۲۰
۵
کسبوکار
کارآفرینی با بهرهگیری از فناوری اطلاعات و ایجاد فضای مناسب کسبوکار رقابتی جهت اخذ سهم مناسب از بازارهای جهانی.
بسترسازی مؤثر برای توسعهی کسبوکار، عرضهی محصولات و خدمات در سطح ملی و بینالمللی با بهرهگیری از فناوری اطلاعات.
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
کارآفرینی در حوزههای کسبوکار الکترونیکی با توسعهی زیرساختهای فناوری اطلاعات. توسعهی خوشهها و شبکههای کسبوکار با بهرهگیری از فناوری اطلاعات. گسترش و پیوند جامعهی شبکهی دفاتر کار برای انتخاب شغل افراد فارغ از شرایط سنی و جنسی جامعه
افزایش بهرهوری با بهره گرفتن از فناوری اطلاعات در تولید کالا و خدمات
گسترش کاربرد فناوریاطلاعات در واحدهای تولیدی و خدماتی به کارگیری فناوری اطلاعات در شفاف سازی نظام اطلاعاتی تولید کالا و خدمات. بسترسازی مناسب بابهرهگیری از فناوری اطلاعات در جهت ارتقاء سطح بهرهوری ملی و بخشی. تلاش در جهت گسترش شبکهها و فعالیتهای اقتصادی و کار از راه دور جهت کاهش مصرف منابع انرژی، ترافیک و فشار بر منابع محیطی. کاربرد فناوری اطلاعات در افزایش سرعت مبادلات پرحجم و با ارزش. تشکیل بازارهای ترکیبی “بنگاه به بنگاه” و “بنگاه به مشتری” در ابعاد داخلی و خارجی. تقویت بخش خصوصی با بهرهگیری از فناوری اطلاعات در بازاریابی و گسترش بازارهای بدون مرز.
چابکسازی فرایندهای کسبوکار با بهره گرفتن از فناوری اطلاعات.
بازنگری و سازماندهی فرایندهای کسبوکار مبتنی بر کاربرد یکپارچهی فناوری اطلاعات. معماری سازمانی مبتنی بر فناوری اطلاعات جهت چابکسازی کسبوکار. پیوند بین بخش فناوری اطلاعات و سایر بخشهای اقتصادی جامعه.
شفافسازی و قابلیت اعتماد و اطمینان جامعه به کسبوکار الکترونیکی
ایجاد نظام مالی، بانکی، گمرکی، بازرگانی، تجاری و حمل و نقل و… یکپارچه تجارت الکترونیکی. ایجاد نظام بیمهیی درخصوص تجارت الکترونیکی. ایجاد نظام صدور گواهی و احراز هویت الکترونیکی مطمئن. کسب اطلاع مستمر از روندهای بازار و فناوری
۶
دولت
تدوین قوانین توسعهدهنده و تسهیلکننده فناوری اطلاعات برای بهرهگیری فراگیر جامعه
اصلاح و وضع قوانین جهت تسهیل و تسریع در توسعه و کاربرد فناوری اطلاعات متناسب با قدرت کنترل بازار ترویج برونسپاری فعالیتهای اطلاعات و ارتباطات به بخش خصوصی
استقرار نظام ملی نوآوری فناوری اطلاعات در کشور
ایجاد نظام ارزیابی برای انجام تنظیمات نهادی نظام نوآوری
استقرار نظام امنیت فضای الکترونیکی تبادل اطلاعات کشور
توسعه و تقویت صنعت بومی امنیت فناوری اطلاعات.
ایجاد شبکههای مادر زیرساخت ارتباطی امن و مطمئن برای دسترسی ارزان آحاد جامعه
۲-۷-۱-۳- از بین بردن پوشش گیاهی ۳۲ ۲-۷-۱-۴- تخریب و تغییر چشم انداز طبیعی ۳۲ ۲-۷-۱-۵- تخریب محیط زیست و منابع طبیعی ۳۲ ۲-۷-۲- اثرات اجتماعی و فرهنگی ۳۳ ۲-۷-۲-۱- افزایش سطح آگاهی و دانایی مردم ناحیه ۳۳ ۲-۷-۲-۲- تضاد و دو گانگی اجتماعی و فرهنگی بین گردشگران و روستاییان ۳۳ ۲-۷-۲-۳- الگو برداری از شیوه زندگی گردشگران ۳۳ ۲-۷-۲-۴- تاثیر بر روند مهاجرت روستای-شهری ۳۴ ۲-۷-۲-۵- تضعیف فرهنگ محلی و سنتی ۳۴ ۲-۷-۲-۶- کاهش امکان ساخت مسکن برای مردم محلی ۳۵ (( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۲-۷-۲-۷- کاهش انسجام اجتماعی ۳۵ ۲-۷-۲-۸- افزایش ناهنجاری اجتماعی ۳۵ ۲-۷-۳- اثرات اقتصادی ۳۵ ۲-۷-۳-۱- افزایش قیمت زمین ۳۶ ۲-۷-۳-۲- افزایش قیمت کالا و خدمات ۳۶ ۲-۷-۳-۳- ایجاد اشتغال و درآمد ۳۶ ۲-۷-۳-۴- منسوخ شدن فعالیت کشاورزی ۳۷ ۲-۷-۳-۵- افزایش هزینه زندگی ۳۷ ۲-۷-۳-۶- کمک به فراهم شدن خدمات زیر بنایی ۳۷ ۲-۷-۳-۷- افزایش رفاه عمومی مردم روستا ۳۷ ۲-۷-۳-۸- افزایش اختلاف درآمد بین روستائیان ۳۸ ۲-۷-۴- اثرات کالبدی ۳۸ ۲-۷-۴-۱- تغییر کاربری باغات و مزارع ۳۸ ۲-۷-۴-۲- تبدیل باغات مثمر به ساختمانهای مسکونی ۳۹ ۲-۷-۴-۳- تغییر در بافت و ساخت روستا ۳۹ ۲-۷-۴-۴- تجاوز به حریم رودخانه ها و اراضی ساحلی ۳۹ ۲-۷-۴-۵- تغییر چشم انداز روستایی ۳۹ فصل سوم: منطقه مورد مطالعه روش تحقیق ۴۲ ۳-۱- مقدمه ۴۳ ۳-۲-قلمرو تحقیق ۴۳ ۳-۲-۱-قلمرو موضوعی ۴۳ ۳-۲-۲- قلمرو زمانی ۴۳ ۳-۲-۳- قلمرو مکانی ۴۳ ۳-۲-۳-۱- جغرافیای طبیعی دماوند ۴۳ ۳-۲-۳-۱-۱- موقعیت ۴۳ ۳-۲-۳-۱-۲-ناهمواریها ۴۴ ۳-۲-۳-۱-۳- آب و هوا ۴۵ ۳-۲-۳-۱-۳-۱- کویر یا دشت کویر ۴۵ ۳-۲-۳-۱-۳-۲- رشته کوه های البرز ۴۵ ۳-۲-۳-۱-۳-۳- بادهای مرطوب و باران زای غربی ۴۵ ۳-۲-۳-۱-۳-۴- سه بخش اقلیمی استان تهران ۴۵ ۳-۲-۳-۱-۴- خصوصیات جغرافیایی شهرستان شمیرانات ۴۶ ۳-۲-۳-۱-۴-۱- ساختمان زمین شناسی ۴۷ ۳-۲-۳-۱-۴-۲- ناهمواری ها ۴۷ ۳-۲-۳-۱-۴-۲-۱ گسل های مهم ۴۹ ۳-۲-۳-۱-۴-۳- اقلیم ۴۹ ۳-۲-۳-۱-۵- خصوصیات انسانی شهرستان شمیرانات ۵۰
|
|