شدت دلبستگی و وابستگی مادر به فرزند، گاه محک آزمودن مادر در کفر و ایمان میشود؛ چنانکه در ماجرای شکنجه شدن مسیحیان توسط وزیر جهود میخوانیم که آتشی عظیم برپا کردند تا مسیحیانی را که در مقابل بت حاضر به سجده نبودند، در آتش افکنند. زنی را آوردند و طفل از آغوش او برگرفته در آتش افکندند. ترسید و دل از ایمان برکند و خواست به بت سجده کند. طفل به سخن در آمد که مادر من اینجا در امان هستم و خوشم. در آتش درآ تا برهان حق را ببینی. بدین گونه مهر فرزند محک ایمان مادر و محل الهام و تفضل الهی واقع گشت. مولانا در حکایت دیگری هم به ایمان آوردن زن به یمن مادر بودن و به واسطهی فرزند وی اشاره کردهاست . او میگوید زنی از کافران به قصد امتحان پیامبر(ص) نزد حضرتش آمد. کودک دو ماههی او در آغوشش گویا گشت و بر پیامبری محمد(ص) شهادت داد. مادر در خشم شد. پیامبر با طفل سخن گفت و سرانجام از بهشت حنوط آمد که نمادی از بوی عالم غیب است و دماغ طفل و مادر آن بو را کشیده ایمان آوردند .
در نظر مولانا که البته الهام گرفته از تعالیم آسمانی است، مادربودن زن صرفنظر از زحماتی که برای بزرگ کردن طفل متحمل میشود نزد خدا مأجور و منظور است. وی از زنی حکایت میکند که فرزندان بسیاری به دنیا آورده بود، اما همهی آنها پس از مدت کوتاهی مرده بودند. آن زن نزد خدا فراوان نالید و شبی باغ بهشتی بینظیری در خواب دید که بر سر در آن نام وی نوشته بود. ندا آمد که این در پاداش جانبازی صادقانهای است که وی از خود نشان دادهاست و مرگ فرزندان از آن جهت بوده که وی بیش از پیش روی به خدا آرد. زن مزبور سپس فرزندان مردهی خود را یک به یک در باغ یافته، به درگاه حق اعتراف کرد و:
«گفت از من گم شد از تو گم نشد بی دو چشم غیب کس مردم نشد»
(مولوی ، ۱۳۷۰،د۳،ب۳۴۱۷ : ۱۵۹)
ملاحظه میشود که در این حکایت، زحمات اولیهی مادر شدن و بخصوص دوران حمل و سپس تحمل اندوه مرگ فرزند مایهی پاداش زن شدهاست. در قرآن کریم نیز وقتی از احترام به والدین و ارج نهادن به مادر سخن میرود، از حق مادری و سختی حاملگی و شیر دادن صحبت میشود نه از زحمات دیگری که مادر برای بزرگ کردن فرزند میکشد؛ آن زحمات، خود حق بزرگ دیگری است که مادر بر فرزند خود دارد؛ چنانکه گویند کسی نزد پیامبر(ص) آمد و گفت: مادرم پیر و خرفت شدهاست. به دست خویش طعامش میدهم و برای قضای حاجت بر دوشش میگیرم و طهارتش میکنم، آیا حق وی گزارده باشم؟ پیامبر فرمود: از صد یکی نگزارده باشی.
به دلیل مقام والا و قدسی مادر، پیامبر فرمودهاست که بهشت زیر پای مادران است: «الجنهی تحت أقدام الأمهات»(شاکربرخوردار:۲۳۹).مولانا در شعر خود به این حدیث نبوی اشاره کردهاست که «زیر پای مادران باشد جنان».اما به معنای ایهام آلود آن هم نظردارد. در عربی جمع جنهی به معنی بهشت، جنان (به کسر جیم) است، اما جنان (به فتح جیم) دل و قلب معنی میدهد. مولانا مصرع مذکور را در میانهی بحث دل و ارزش آن نزد خدا آورده از قول خداوند میگوید: تو دل خود را به پیشگاه من هدیه آور که من به تو و شایستگی تو نگاه نمیکنم، بلکه به دل تو و ارزش آن نگاه میکنم. در ارزش و مقام دل همین بس که جایگاه او زیر پای مادران است.
«ننگرم در تو، در آن دل بنــــگرم تحفـــه او را آر ای جان بردرم
با تو او چون است هستم من چنان زیر پای مادران باشــــــد جنا»
(مولوی ، ۱۳۷۰،د۵،ب۸۸۵ : ۴۸)
مثنوی عرصهی تبیین غایات زندگی و میدان تربیت مریدان مولوی است. به عبارت دیگر، مولانا از سویی واقعیتها و حقایق عالم را با جهانبینی عرفانی خویش تفسیر میکند و از سوی دیگر روش عملی زندگی در چنین عالمی را به مخاطبان خود میآموزد و در واقع پیوندی میان زمین و آسمان ایجاد میکند. خانواده از مهمترین عرصههایی است که این معنا را میتوان در آن پیگرفت. از دیدگاه مولانا قداست پیوند زناشویی و پایبندی زن و شوهر به یکدیگر نمادی از پایبندی انسان به عهد «الست» و عشق ازلی خداوند است و نقطهی مقابل آن، روابط سست و متزلزل فحشا و هرزگی است که پذیرفتنی نیست:
«اول و آخر تو عـشق ازل خواهد بود چون زنفاحشه هرشب تو دگرشوی مکن»
(مولوی ، ۱۳۷۶ ، غ۱۹۹۲ :۷۵۰)
از همین دیدگاه، عشق و محبت زن، انگیزهی زحمات طاقت فرسای مردان در فعالیتهای روزانه است: خارکش. حمال، آهنگر، دکاندار، تاجر، نجار و … همگی به خاطر دلبر خانه نشین خود زحمت میکشند تا شبانگاه در کنار او از خستگیهای روز بیارامند:
«ای بسا از نازنیــنان خارکــش بر امــــــید گلعــــذار ماه وش
ایبسا حمال گشتهپشــت ریش از برای دلبــــر مـه روی خویش
کرده آهنـگر جمــال خود سیاه تا که شب آید ببــــوسـد رویماه
خواجه تاشب بردکانی چارمیخ زانکه سرویدر دلشکردهست بیخ
تاجری دریا و خشکی می رود آن به مهـــــر خانه شینی میدود
هـر که را با مرده سودایی بود بر امیـــــــــد زنده سیمایی بود
آن دروگر روی آورده بهچوب بر امید خـــدمت مه روی خوب»
(مولوی ، ۱۳۷۰،د۳،ب۵۴۲ : ۳۱)
این دلبران زنده سیما انگیزهی شیرین آن زحمات جانفرسا هستند و به زندگی مردان گرما و معنا میبخشند. البته نباید از این نکته غافل بود که نگرش عارفانه، غایت زندگی را بهایشان محدود نمیکند. اینان زندگان این جهانیاند و روزی به کاروان مردگان پیوسته، انس زندگانی را با خود خواهند برد. چاره چیست؟ باید غایتها را تعالی بخشید و به خاطر زندهای زندگی کرد که مرگ نداشته باشد:
«بر امیــد زندهای کن اجتـــهاد کو نگردد بعد روزی دو جماد»
(مولوی ، ۱۳۷۰،د۳،ب۵۴۶ : ۳۲)
مولانا معتقد است که هر آنچه انسان بدو عشق میورزد، عاریهای از اوصاف الهی دارد که البته جاودانه نیست ؛ همچون تابش خورشید است که اصل آنرا باید در خورشید جست. لذا مهر دلبران را باید به اصل آن یعنی عشق الهی پیوند داد تا زندگی انسان گرمای حقیقی را بیابد.
مولانا برخلاف سعدی معتقد است که در زندگی باید به یک زن اکتفا کرد. وی این مسأله را از سه منظر مینگرد:
الف) از منظر نظام آفرینش و رابطهی انسان و پروردگار که زندگی زناشویی نمادی از آن است (رابطه نمادین، رابطهی دلالی مبتنی بر تشابه است.) خداوند مشتری جان بندگان است و دوست ندارد که بنده به مشتریان متعدد میل کند. از این رو بندگان نباید پذیرای دیگری باشند:
«مشتــــری ماست الله اشتـــری از غـــم هر مشتری هین برترآ
مشترییجو که جـــویان تو است عالــم آغـــاز و پایان تو است
هینمکش هرمشتریرا تو بهدست عشقبازی بادو معشوقه بد است»
(مولوی ، ۱۳۷۰،د۵،ب۱۴۶۷ : ۷۵)
عشاق واقعی در عالم انسانی هم شاهد این حقیقتاند که رسم توحید، پرداختن به معشوقی یگانه است:
«چو وحدت است عزبخانهی یکی گویان تو روح را زجُـزِ حق چرا عزب نکنی
توهیچ مجنون دیدی کهبا دولیلی ساخت؟ چرا هوای یکی روی و یک غبب نکنی؟»
(مولوی ، ۱۳۷۶ ، غ۳۰۶۱ :۱۱۳۳)
ب) از منظر خود مردان که معمولاً رفتن درپی زنان متعدد، ناشی از حرص و شهوت ایشان است که صفتی مذموم و ناپسند است:
«جانیاست تو را ساده، نقش تواز آن زاده در سادهیآن بنگر کان ساده چهتن دارد
آیینه جان را بین هم ساده و هم نقــشین هر دم بت نو سازد گویی که شمن دارد
گه جانب دل باشد، گه در غم گِل باشد مانندهی آن مردی کز حرص دو زن دارد»
(مولوی ، ۱۳۷۶ ، غ۶۲۷ :۲۶۷)
ج) از منظر آزار روحی و رنجش زنانی که شوهرانشان به زنان دیگر میل میکنند؛ زیرا همچنانکه خداوند در قرآن مجید یاد کرده است،مرد هرگز نمیتواند میان زنان خود عدالت را برقرار سازد و طبعاً به یکی بیشتر تمایل خواهد داشت:
«هر آنکو صبر کرد ای دل ز شهوت ها درین منزل
عوض دیدست او حاصل به جان زان سوی آب و گل
چو شخصی کو دو زن دارد یکی را دل شکن دارد
بدان دیگر وطن دارد که او خوشتر بُدش در دل»
(مولوی ، ۱۳۷۶ ، غ۱۳۴۰ :۵۲۱)
به خصوص اگر زنی، مادر فرزندان مرد باشد، به لحاظ زحماتی که در مقام مادری کشیده است، از دیدگاه مولانا سزاوار چنین آزاری نیست:
«مادر فرزند را بس حقّ ها ست او نه در خوردِ چنین جوروجفاست»
نگارش پایان نامه درباره : بررسی تحلیلی حقوق خصوصی زن در شعر و ادب فارسی- … – منابع مورد نیاز برای مقاله و پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین