آرنت[۵۱] (۱۹۹۷؛ به نقل از کارول و همکاران، ۲۰۰۹) و دیگران تأکید داشتند که امروزه جوامع غربی و صنعتی به طور روزافزون خواهان یک دوره زندگی مجردی برای جوانان هستند و آن را قبول داشته و تأیید میکنند. این مطالعه تا جایی پیش میرود که این یافته ها نشان میدهد، داشتن یک دوره زندگی مجردی نه تنها امروزه به عنوان دورهای مجاز برای جوانان شناخته میشود بلکه بسیاری از افراد آن را به عنوان یک دوره لازم میدانند که یک جوان باید قبل از اینکه آماده پذیرش نقشهای زناشویی یا زندگی خانوادگی میشود، آن را طی کند. این نتیجه نشان میدهد که ممکن است فلسفه جدیدی در رابطه با آمادگی ازدواج در بین جوانان ایجاد شود که این اتفاق همزمان با تأیید تدریجی این ایده صورت میگیرد که آن ها هنگامی که دوران مجردی را به پایان برسانند برای زندگی متأهلی آماده خواهند شد.
تانر[۵۲] (۲۰۰۶؛ به نقل از کارول و همکاران، ۲۰۰۹)، خاطر نشان کرد که تأخیر در ایجاد تعهد در ازدواج اغلب با موارد زیر همراه است: داشتن دوستان متعهد، افزایش هویت شخصی بیشتر و نیاز به زمان بیشتر برای ایجاد عادتها و سلایقی که برای فرد منحصر به فرد هستند، یعنی، تمامی تجاربی که ممکن است منجر به ایجاد دشواریهایی جهت کنار آمدن و اولویتبندی دیگران نسبت به خود و محتویات کلیدی برای ازدواج و روابط سالم شود.
به طور کلی تفاوتهای قابل ملاحظهای در ویژگیهای آمادگی ازدواج جوانان و ویژگیهای بلوغ وجود دارد (آرنت، ۱۹۹۷؛ نلسون و باری[۵۳]، ۲۰۰۵؛ به نقل از کارول و همکاران، ۲۰۰۹). جوانان برای رسیدن به بلوغ ارتباطی (تواناییهای درون فردی و میان فردی)، تواناییهای خانوادگی و ویژگیهای مربوط به آمادگی برای ازدواج، اولویت بالایی قائل بودند. بلوغ از اولین مراحل زندگی است که ایجاد آمادگی برای ازدواج در آن شکل میگیرد و باید مورد مطالعه قرار بگیرد، زیرا اکثر جوانان در این دوره برای ازدواج آینده خود برنامهریزی میکنند. در حقیقت جوانان به احتمال زیاد احساسات خود در مورد آمادگی برای ازدواج را در این دوره از زندگی خود شکل میدهند و در همین دوره است که تصمیم میگیرند چه خصوصیاتی برای ایجاد آمادگی برای ازدواج ضروری و مهم است (تورنتون و یانگ[۵۴]، ۲۰۰۱؛ به نقل از کارول و همکاران، ۲۰۰۹).
این یافته ها بیان میکند که روند بالغ شدن اغلب به معنای انتقال از مرحله مراقبت شدن توسط دیگران (مثل پدر و مادر) به مرحله توانایی مراقبت از خود است. بنابرین بسیاری از ویژگیهایی را که جوانان قبلاً اهمیت کمی به آن میدادند (مثل شایستگیهای خانوادگی)، هنگامی که موضوع آمادگی ازدواج به میان میآید به آن اهمیت بیشتری میدهند (آرنت، ۱۹۹۷؛ نلسون و باری، ۲۰۰۵ ؛ به نقل از کارول و همکاران، ۲۰۰۹).
درک جوانان از رسیدن به بلوغ میتواند در یک فرایند دو مرحلهای، بهتر درک شود. این طور به نظر میرسد که بسیاری از جوانان مرحله اول بلوغ را به عنوان یک دوره خودمحور میبینند که در این دوره آن ها از نوجوانی عبور میکنند و میتوانند بر مشغلهها و اهداف شخصی از قبیل مدرسه، شغل و پرورش هویت، تمرکز کنند. سپس هنگامی که تعقیب کردن علایقشان به پایان رسید، آن ها آمادهی حرکت به مرحله بعدی میشوند که این مرحله، گسترش تواناییهایی برای مراقبت از دیگران است. بنابرین آمادگی ازدواج به عنوان مرحله نهایی بلوغ یا حداقل مرحله پیشرفتهای از بلوغ محسوب میشود (کارول و همکاران، ۲۰۰۹).
طلاق
یکی از معظلات مهم در زمینه زندگی زناشویی پدیدهای به نام طلاق است که شیوع روز افزون آن پژوهشگران و نظریهپردازان حوزه خانواده را بر آن داشته که در مورد علل و عوامل تأثیرگذار بر آن به بررسی و تحقیق بپردازند. طبق تعریف، طلاق فرایندی است که با تجربه بحران عاطفی هر دو زوج شروع می شود و با تلاش برای حل تعارض، از طریق وارد شدن به موقعیت جدید و پذیرفتن نقشهای جدید، خاتمه مییابد. طلاق پدیده پیچیدهای است که عوامل مختلف فردی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و حتی سیاسی بر آن تأثیرگذار هستند. عوامل فردی شامل ویژگیهای ارثی و فیزیولوژیکی، صفات شخصیتی، آموخته ها و ویژگیهای جمعیتشناختی میباشند. برخی ویژگیهای شخصیتی، مانند روانرنجوری و سبکهای دلبستگی معیوب، طرحوارهها، آسیبهای پایدار و در روابط زناشویی به وجود می آورند و احتمال بروز طلاق را افزایش می دهند. همچنین، وجود اختلالات و نابهنجاریهای روانی یکی دیگر از عوامل آسیبزا در خانواده و زندگی زناشویی محسوب میشوند. از سوی دیگر، عوامل جمعیت شناختی مانند سن، جنیست، تحصیلات، طبقه اجتماعی- اقتصادی، مدت ازدواج، تعداد فرزندان، وضعیت اشتغال و عواملی مانند آن تأثیر گسترده بر روابط زناشویی دارند و تأثیرات چند جانبه این عوامل به پیچیدگی بیشتر پدیده طلاق منجر می شود (فاتحیزاده، بهجتی اردکانی و نصر اصفهانی، ۱۳۸۴). طلاق در لغت به معنای جدا شدن زن و مرد از یکدیگر، رها شدن از قید نکاح و رهایی از زناشویی است. طلاق در نظامهای حقوقی غربی دلالت بر انحلال یک رابطه زناشویی رسمی و قانونی دارد، در زمانی که هر دو طرف هنوز در قید حیات هستند و بعد از وقوع آن می توانند بار دیگر ازدواج کنند (ستوده، ۱۳۸۳).
آمار طلاق
متأسفانه امروزه طلاق روبه افزایش است؛ به طوری که در آمریکا در سال ۱۹۶۵ از بین هر ۱۰۰۰ ازدواج ۲۵۹ طلاق به چشم میخورد. در این کشور، تعداد روابطی که با طلاق خاتمه یافته است در چهل سال گذشته تقریباً سه برابر شده است. بر اساس شواهدی، نیمی از ازدواجهای بزرگسالان امروزه به طلاق منجر می شود. تجربه طلاق والدین در طی دوران کودکی یا نوجوانی یکی از عوامل استرسزای رایج در ایالات متحده و بسیاری از کشورهای دیگر است. در سالهای اخیر میزان طلاق (نسبت سالانه طلاق به ازدواج) در آمریکا ۴۹% بوده است و حدود نیمی از ازدواجها به طلاق ختم می شود. این واقعه روی حدود یک و نیم میلیون کودک و نوجوان در هر سال تأثیر می گذارد. نرخ طلاق در کشورهایی مثل روسیه ۶۵%، در آلمان ۵۶%، در انگلیس ۵۴%، در کانادار ۴۹%، و در اسپانیا ۴۳% است (تامپسون و همکاران، ۲۰۰۸). به علاوه، ۶۷% از کودکان استونیایی کمتر از ۱۵ سال با هر دو والدین، ۲۵% با مادر و تنها ۱% آنها با پدر خود زندگی میکنند (هنسون[۵۵]، ۲۰۱۰).