فینگشتاین(۱۹۹۷)، خاطر نشان می کند که خودهشیاری افزایش یافته با آگاهی افزایش یافته از افکار و احساسات، تجربه حالات بدنی و واکنش عاطفی نسبت به رویدادهای شخصی رابطه دارد، با این وجود یکی از انتقاداتی که به این محقق می شود آن است که خودهشیاری فردی از دو عامل تشکیل شده است: خودتعمقی و آگاهی از حالات درونی. مطالعات نشان داده اند که خودتعمقی از همبستگی مثبتی با مقیاس عواطف منفی و روان نژندی برخوردار است در حالی که آگاهی از حالات درونی از چنین رابطه ای برخوردار نبوده یا اصلاً رابطهای ندارد (تراپنل و کمپل[۱۷۹]،۱۹۹۹).
سومین سازهی مشتق شده از خودآگاهی، توجه معطوف به خود است که اینگرام، لومری، کروئت و سیبر (۱۹۸۷) آن را به عنوان آگاهی حاصل از اطلاعات تولید شده درونی تعریف می کند. سازهای که به توجه معطوف به خود، مربوط است، جذب میباشد. تلگن و اتکینسون[۱۸۰](۱۹۷۴)، در بررسی روابط تلقین پذیری هیپنوتیزمی، جذب را تحت عنوان تعهد دسترسی کامل به منابع ادراکی، حرکتی، تخیلی و فکری موجود نسبت به یک الگوی یکپارچه موضوع توجه تعریف کرده اند. آن ها بیان کرده اند که توجه کامل با مفهوم پررنگی از واقعیت نسبت به یک موضوع کانون، کاهش انحراف حواس توسط محرکهای بیرونی و یک حس اصلاحشده واقعی و مفهوم خود رابطه دارد. خودجذبی[۱۸۱] شامل توجه افراطی، مداوم و خشک نسبت به اطلاعات درونی میباشد (کارداسیوتو،۲۰۰۵).
خودمشاهدهگری به عنوان «تعمق هشیارانه» و تعبیر و تفسیر جریان منطقی حواس و عواطف و افکار تعریف شده است. خودمشاهدهگری باعث کاهش شدت افکار وسواسی و الگوهای پاسخ خودکار و کمک به تفکر بازتر و وسیعتر می شود(هورویتز[۱۸۲]،۲۰۰۲).
خودتنظیمی، سازهی دیگری است که با نحوه پردازش اطلاعات درباره خود رابطه دارد و از طریق این سازه است که سیستم برای دستیابی به اهداف خاص، خود را تنظیم می کند. خودتنظیمی یک مفهوم مهندسی است که برای ارگانیسمهای زنده به کار گرفته شده است و از پاسخ خودکار تا خودتنظیمی آگاهانه پیش رفته است. بر اساس حلقه های بازخورد که به دو نوع مثبت و منفی تقسیم میشوند و همچنین در خلال خودتنظیمی توجه آگاهانه[۱۸۳]، آوردن چیزی به آگاهی هشیارانه باعث تقویت بازخورد و آن به نوبه خود موجب خود ـ تنظیمی بعدی میگردد(شاپیرو و شوارتز،۲۰۰۰). حلقه های بازخورد منفی باعث تعادل زیستی می شود، در حالی که حلقه های بازخورد مثبت به تغییر رشد و تحول منجر میگردد. شاپیرو و شوارتز(۱۹۹۹)، روشهایی را برای افزایش خودتنظیمی به کار میبرند که عبارتند از: مراقبه، بازخورد زیستی، تخیل هدایتشونده، آرامسازی پیشرونده عضلانی و ورزش.
بنابرین خودتنظیمی، فرایندی است که از طریق آن سیستم، ثبات کارکردی خود را حفظ می کند و امکان انعطافپذیری در موقعیتهای جدید را فراهم میآورد.
شاپیرو و شوارتز(۱۹۹۹) اذعان میدارند که هدف از آموزش خودتنظیمی، کاهش بیماری و افزایش سلامتی از طریق واداشتن افراد به توجه کردن به خود است. دسی و ریان[۱۸۴](۱۹۸۰)، مشابه با مفهوم خودتنظیمی، نظریه جدیدی تحت عنوان خود ـ مختاری[۱۸۵] را ابداع نمودند. این نظریه بیان میدارد که رفتارها بر اساس انگیزه های آگاهانه انتخاب میشوند. برطبق این نظریه افراد پیامدهایی را انتخاب میکنند که با توجه به منابع موجود در یک موقعیت، آگاهانه ترین انگیزه هایشان را برآورده می کند. خودمختاری برخلاف رفتار خودکارعاری از آگاهی[۱۸۶]، معادل با رفتار ذهنآگاهانه[۱۸۷] است، چرا که دربرگیرندهی جریان آگاهانه رفتارها در جهت نیازها، ارزشها و علایق میباشد.
بخش وسیعی از ادبیات علمی مربوط به ذهنآگاهی، آگاهی و توجه خود بر هشیاری رفلکسی میباشد که به بررسی نوع و میزان دانش فرد نسبت به خود اختصاص دارد. با این وجود ذهنآگاهی از جهات متعدد با هوشیاری رفلکسی تفاوت دارد. اگرچه ذهنآگاهی دربردارندهی توجه معطوف به خود است ولی هدف از این توجه، ایجاد چشماندازی از رویدادهای ذهنی است که به فرد اجازه میدهد به مشاهده رویدادهای ذهنی خود بپردازد، به جای اینکه این رویدادها را جزئی از خود بداند. این همان مبنای نظری است که شوارتز در کتاب خود تحت عنوان قفل ذهن در مرحله اول ( برچسبزنی مجدد) درمان بیماران وسواسی به آن اشاره می کند (کارداسیوتو،۲۰۰۵).
برخی سازه های هشیاری رفلکسی (مانند خودنظارتی، خودهشیاری و خودآگاهی ) با ارزیابی یا نگرانی در مورد خود سروکار دارند. در صورتی که ذهنآگاهی معطوف به خود، مطابق تعاریف به عمل آمده از آن، عاری از داوری است. از طرف دیگر افزایش هشیاری رفلکسی با پیامدهای منفی و کاهش سلامت روان رابطه نشان داده است، در حالی که ذهنآگاهی با سلامت روان و کاهش برآشفتگی رابطه داشته و پیش بینیکننده آن بوده است (براون و ریان،۲۰۰۳).
۲-۱-۴-۸- رابطه بین ذهنآگاهی، شناخت ضمنی و آشکار
اصطلاح «پردازش شناخت ضمنی» شامل فرایندهای شناختی ضمنی و دیگر فرایندهای خودکاری است که از پدیده های شناختی آشکارتری که دربرگیرندهی کارکردهای خاص هوشیاری هستند، متمایز میگردد. از وجه تمایز فرایندهای شناختی ضمنی و آشکار تحت عناوین ناآگاه ـ آگاه، ناهشیار ـ هشیار، شهودی ـ تحلیلی، مستقیم ـ غیرمستقیم، رویه ای ـ بیانی[۱۸۸]، خودکار و کنترلشده نام برده شده است (گرینوالد و باناجی[۱۸۹]،۱۹۹۵).
خصیصه اصلی شناخت ضمنی آن است که تأثیرات تجارب قبلی حتی اگر به یاد نیایند یا فرد بدانها آگاه نباشد بر پاسخهای وی تأثیر میگذارند. علاوه براین، برخلاف شناخت هشیارانه یا آشکار، شناخت ضمنی را نمی توان از طریق خودگزارشی یا دروننگری مورد سنجش و اندازه گیری قرار داد. پالفی و واگنر[۱۹۰](۲۰۰۴) بیان میدارند حجم عظیمی از مطالعات و پژوهشها نشان میدهد که فرایندهای شناختی ضمنی می تواند حتی هنگامی که شخصص از تأثیر آن ها ناآگاه است و یا به طور آگاهانه درصدد استفاده از این اطلاعات میباشد، بر رفتار وی مؤثر واقع شده یا باعث بروز عواطف منفی میگردند.