«یکی ا ختلافات اساسی شیعه و اهل سنت در تعیین رهبری در صدر اسلام، مسأله مبانی مشروعیت رهبری در جامعه اسلامی بود. از دیدگاه شیعه، مبانی مشروعیت، تنها از طریق نص و ادله عقلی قابل اثبات بود ولی اهل سنت در فهم معرفت شناختی خود از شریعت، اجماع نخبگان امت را به عنوان مبانی مشروعیت پذیرفت و صحت این اجماع را نیز مستند به اصل عصمت و عدالت صحابه نمود.
از دیدگاه شیعه، اجماع، بذاته هیچ گونه حجتی برای مبانی نظام سیاسی ندارد . زیرا به صرف این که عده ای در جایی جمع شوند، این اجماع به خودی خود مشروعیت نمی آورد . مگر آن که اجماع کنندگان، با اتکای دلیلی از شریعت، حکم اجماع را مبین سازند. اگر چنین نباشد، آن اجماع، بی ثمر و بی اثر است و تأثیری در مشروعیت بخشیدن به کسی یا سلب مشروعیت از دیگری ندارد . اما اگر اجماع، مبتنی بر اکثریت جامعه اسلامی باشد، یکی از مبانی اساسی مقبولیت و کارآمدی نظام سیاسی تلقی میگردد . بنابرین اصل اجماع شأنیتش، فقط در مقبولیت نظام سیاسی است، نه مشروعیت آن …
… نهایت و غایت سیاست، اطاعت از شریعت است و سیاست برای شریعت، مانند عبد است نسبت به مولای خود . پس اگر سیاست از شریعت اطاعت کرد، ظاهر عالم، مطیع و منقاد باطن عالم
میگردد و محسوسات در زیر سایه و طل معقولات قرار میگیرد ( ملاصدرا در شواهد الربوبیه).»[۲۶]
«مسلمانان و اعراب با تصرف سرزمین های گسترده از جمله ایران، با نظریه حق الهی سلطنت، به طور وسیع و مستمر آشنا شدند. البته پیش از این اعراب نزدیک به مرزهای ایران، روم شرقی یا یمن، از این مورد اطلاع داشتند. ولی خلفای اموی و سپس عباسی با اقتباس از رسوم و آیین ها و نظریه های سیاسی توجیه گر قدرت، ترجیح میدادند که از عنوان خلیفه اللهی، همچون معادل حق الهی سلطنت استفاده کنند. نامه ناصرالدین الله (۶۲۳-۶۲۲) خلیفه عباسی در حق وزیرش:] او [ نایب ما در میان مردم و بلاد است . هر که وی را اطاعت کند، ما را اطاعت کرده و هر که ما را اطاعت کند، خدا را اطاعت خدا را، و هر که خدا را اطاعت کند، خدا او را به بهشت میبرد . هر که ویرا نافرمانی کند، ما را نافرمانی کرده، و هر که ما را نافرمانی کند، خدا او را به دوزخ می افکند.»
تمام نقل قول هایی که آوردیم، با وجود پراکندگی و صحبت از موارد و افکار و افراد مختلف، همگی بر این نکته اتفاق داشتند که اسلام به طور عام و تشیع به طور خاص، تئوری تئوکراسی را برگفته، مورد استفاده قرار داده و کاملاً مورد تأیید قرار دادهاند و چنان که چند باری اشاره رفت، زمینههای مساعد فکری، فرهنگی و عرفی در چگونگی بروز و ظهور و میزان نفوذ این نظریه نقش آشکاری داشته و البته دارند.
ارزیابی شتاب زده ما از تاریخ اندیشه وعمل سیاسی-حقوقی بشر دست کم این نکته را آشکار میسازد که تئوری تئوکراسی همواره مبنایی برای حکومت ها و مشروعیت بخشی به شاه، سلطان، پاپ، امپراتور و خلیفه بوده است و چنان که بارها در این نوشته آمده است، کسی که خود را دارای حق الهی میداند معمولاً ( به گواه تاریخ) خود را ملزم به پاسخ گویی در برابر مردم نمی داند. اگر چه حتی نیت خیر و صلاح ایشان را داشته باشد . چرا که او در برابر آن که بر این منصبش نشانده پاسخگوست، لاغیر. اگر چه همواره باید جانب مردم را داشت، چرا که به هر تقدیر بار مالیات بر عهده بندگان خدا است و نباید چنان بر ایشان سخت گرفت که طاقتشان طاق شده، احساس کنند چیزی برای از دست دادن ندارند و سر به طغیان برآرند و جالب این است که مردم نیز خود برای خود حق انتقاد قائل نیستند. هر چند این ماجرا هیچ عجیب نیست. چرا که چنان که گفته شده تنها کسی میتواند بر مبنای تئوری تئوکراسی بر جامعه یا حکومت کند، که آن جامعه این تئوری را پذیرفته باشد . باز اگر در میان اوراق تاریخ به حاکمانی بر می خوریم که خود حق انتقاد برای مردم ( رعیت ) قائلند، جز آن که بگوییم نادرند و استثناء ظاهراًً چاره ای نداریم . برای مثالی علی(علیهالسلام) هم به صراحت و تأکید بر بیعت مشروعیت بخش مردم اصرار دارد، هم منتقدین تا وقتی ایجاد ناامنی در جامعه نکرده اند، آزادند، ولو آن که بر قتل او سوگند یاد کرده باشند، و یا او را مرتد خوانده باشند، هم اجباری بر آنان که از ابتدا با او دست بیعت نداده اند وارد نمی کند. اما در تمام طول تاریخ اسلام و پیش و پس آن، چند نفر حاکمِ مبسوط الید چون او می توان یافت؟
« در عمل، در طول تاریخ اسلام، جز در موارد استثنایی، نظام قضایی ایران در عصر اسلامی نتوانست راهکاری مطمئن و مطلوب برای احقاق حقوق ستم دیگران و مظلومان باشد. چرا که قضات مسلمان، از سوی حکام و سلاطین و پادشاهانی که اغلب خود ستمگر و ظالم بودند منصوب می شدند . لذا به فرض حسن نیت، پشتوانه کافی برای مبارزه با ظلم و دفاع از مظلوم نداشتند.»[۲۷]
لازم است بار دیگر بر این نکته تأکید کنیم که قصد ما اثبات یا در خوبی و بدی یا درستی و غلطی مبنا قرار دادن و پذیرفتن تئوکراسی برای اراده حاکمیت نیست . تمام همت ما مصروف این مهم است که تئوکراسی، تئوری غالب دنیای قدیم و البته همچنان زنده و سرپا در عصر مدرن است .حاکمبت الهی کلیسای پس از رنسانی رفته رفته بدل به خاطره ای ناخوشایند شد. اما دنیای شرق را روایتی و رایتی دیگر بود. مشرق زمین که از قضا قسمت نزدیک به اروپای آن را مسلمانان برنشسته بودند، در مواجهه با دنیای جدید و اقتضائات آن و نسیم سکولاریسمی که از مغرب می وزید و چون بدان دیار می رسید، به هیئت طوفانی سهمگین و غبارآلود درآمده بود، بیش و پیش از هر چیز حیران و ترس ناک و دامن کشان بود، جز معدود فرزندانش که آب و هوای بلاد فرهنگ را دیده و نان و نمکش را چشیده بودند. ایشان غالباً پذیراتر بودند.