دیدگاه زیستی به زنان
این دیدگاه معتقد است که بالا بودن نرخ افسردگی در زنان، با تفاوتهای زیست شناختی آن ها مرتبط است(مثلاُ، سطوح ترشح برخی هورمونها).
دیدگاه روانی به زنان
این دیدگاه معتقد است که بالا بودن نرخ افسردگی در زنان به این علت است که تفاوتهای عمده ای بین زنان و مردان در نحوه ی «اجتماعی شدن» آن ها در طول زندگی وجود دارد. زنان طوری پرورش یافته اند که بیشتر پذیرای شرایط زیر دست بودن باشند.آن ها یاد گرفته اند بیشتر نقش مراقب بودن را بپذیرندو در مقایسه با مردان، تشویق شده اند کمتر رقابت جو و سلطه جو باشند. زنان چون نسبت به مردان ازنظر اجتماعی منزوی تر هستند، بیشتر به افکار ناراحت کننده و منفی می پردازند ( مهریار، ۱۳۷۳).
دیدگاه اجتماعی به زنان
این دیدگاه معتقد است تفاوت های بین دو جنس در میزان ابتلا به افسردگی، به تفاوت های آن ها در فرصت های اجتماعی و نقش های جنسی ارتباط دارد ( مهریار، ۱۳۷۳).
زنان، بیشتر مایلند در جامعه و خانواده، موقعیت ها و شرایط زیر دست بودن را اختیار کنند،در خانه بمانند و قدرت و سلطه مردان را بپذیرند ( مهریار، ۱۳۷۳).
حال از میان روش های درمانی مختلفی (مانند درمانهای زیستی- رفتاری -شناختی و…) که وجود دارد سعی کرده ایم با بهره گرفتن از روشی جدید و متفاوت این اختلال خلقی را مورد بررسی قرار دهیم پس به شرح این دیدگاه می پردازیم( همان منبع).
۲-۴ روایت درمانی
اصول رویکرد روایـت و بـه تبـع آن روایـت درمـانی در حـوزه روانشناسی مـسأله جدیـدی نیـست و در قالـب رویکردهـایی ماننـد روانکاوی نمود یافته است. در واقع حتی میتوان گفت کـه قـدمت روایت به قدمت خود روانشناسی است اما همچنان که گفته شد تنها از دهه ۱۹۸۰ به بعد شکل رسـمی بـه خـود گرفـت. (۱۹۹۰، White & Epson ) بــه عنــوان دو خــانواده درمــانگر از بنیانگذاران اصلی روایت درمانی به شمار میروند؛ با ایـن حـال، بـه عقیده هر دوی آن ها کارشان به شدت بر کـار نظریـه پـردازان پیـشین متکی بوده است ۲۰۰۲)، Siebehagen).
ایـن رویکـرد تحت تأثیر نظریه های سازه گرا (constructive theory) ست که معتقدنـد واقعیـت در درون به شیوه ای منحصربه فرد ساخته می شود که این خود حاصل فرهنگ، زبان و جهان بینی ماسـت (پروچـسکا و نـورکراس، ۱۳۸۱).
از سوی دیگر، تأکید اصلی این رویکرد بـر یکی از موضوعات جالب توجه در روانشناسی معاصر، روایت است و پایه های نظری آن در قالب نظریه روایت و کاربرد آن در قالب روایت درمانی به طور قابل توجهی مد نظر قرار گرفته است (نقل ازاسمعیلی نسب،۱۳۸۴).
(۱۹۹۰، White & Epson ) یک داستان یا روایت خود را به این صورت تعریف کردهاند: افراد در مسیر خلق مفهوم زندگی، با تکلیف تنظیم تجاربشان از رویدادها در توالی زمان مواجه میشوند. این تنظیم باید به نحوی باشد که به شرح منسجمی از خود و دنیای اطرافشان دست یابند. باید تجارب خاص گذشته، حال و تجاربی که پیشبینی شده در آینده رخ خواهند داد؛ در یک سلسله خطی که گسترش دهنده ی این شرح است به هم به پیوندند. این شرح را می توان داستان یا روایت خود نامید..
این دو نفر درباره ی مشکلات به طریقی اساساً متفاوت از پیشینیان خود صحبت میکردند. آن ها مشاهده کردندوقتی که مشکلات بر زندگی افراد مسلط می شود،آن ها به «مکالماتی »اشاره کردهاند که به منظور حمایت از مردم در برابر مشکلات طراحی شده است و به آنان در منظم کردن خودعلیه مشکلات کمک می کند .در طی«مکلمات سودمند»طیف وسیعی از تجارب زندگی، مواقعی که مردم تحت نفوذ مشکلات قرارگرفته اند و مواقعی که چنین نیست، به هم می آمیزند.
(۱۹۹۰، White) میگوید :روایت ها اظهارات افراد در مورد تجارب خود در زندگیشان است و این اظهارات حاصل تفسیر های آن ها است ؛ تفسیرهایی که آن ها را نسبت به خودشان حساس میکند و از طریق آن به تجارب خود از دنیا معنی میدهند. در این رویکرد پیش از آن که برخود رویداد ها تأکید شود، بر ساختار کلی روایت فرد و نحوه ارتباط هر رویداد با روایت فرد تمرکز میگردد. بر این اساس نمی توان افراد را بر پایه رویدادهای زندگیشان طبقه بندی کرد و رویدادهای منفی زندگی لزوماًً آسیب زا نیستند، بلکه آسیب زمانی رخ میدهد که روایتی که رویدادها در آن سازمان یافته اند رهایی بخش[۱۵] نباشد و فرد را محدود کند.
اسماعیلی نسب)۱۳۸۳) افراد تمایل دارند واقعیت ها و نیز تمام زندگی خود رادر قالب داستان یا روایت در نظر گیرند و دستیابی به این داستان منحصر به فرد تنها به واسطه ی استخراج روایت ها (اظهارات افراد در مورد خودشان و زندگیشان) و استعاره های افراد امکان پذیر است.
نظریه روایت آن چه بیش از خود وقایع و رویدادها در زندگی انسان مهم است،مواجه ی معنایی افراد، با این وقایع است.انسان ها باید به عنوان خلق کننده های معنی در نظرگرفته شوند و روایت فرایندی است که به واسطه آن، معنی شکل میگیرد و تحول و تفسیر مییابد و شناخت، نگرش، هیجان و احساسات افراد نسبت به زندگیشان رانشان میدهد (اسماعیلی نسب، ۱۳۸۴).
Foley center for the study of lives،۱۹۹۹)) به نوع، روایت ویژه ای به نام پیامد رهایی بخش اشاره میکند و ازآن به عنوان یکی از شاخص های سلامت نام میبرد. به این معنی که رویداد یا شرایط بد (از نظرهیجانی منفی) به پیامد خوب (از نظر هیجانی مثبت) تبدیل می شود. به عنوان نمونه، مرگ همسر به کسب بینش قوی نسبت به زندگی منجر می شود. در این پژوهش نیز بررسی پیامدرهایی بخش،عاملیت [۱۶]، مشارکت همدلانه[۱۷] و انعطاف پذیری[۱۸] در روایت ها مورد توجه قرار گرفته است.
بنا به نظر Lee (۲۰۰۴) فرد نقش فعالی درساخت روایات دارد که تحت عنوان عاملیت مطرح است.
Mc Adams (۲۰۰۱)عاملیت و مشارکت همدلانه را ازعناصر مهم در روایات زندگی افراد میدانست. عاملیت :که بیانگروجود موجود زنده به عنوان یک فرد است و باورهای روان شناختی همانند قدرت،نیرو،تسلط و خود مختاری را در بر میگیرد.
مشارکت همدلانه: که تعلق فرد به یک گروه بزرگتر را نشان میدهد و دربرگیرنده ویژگی هایی مانند عشق، دوستی، صمیمیت، تعلق داشتن و اتحاد است.
عاملیت و مشارکت همدلانه در برگیرنده چهار ویژگی اصلی است که شامل موارد زیر میباشد:
۱- احساس تسلط بر خودو اعتمادبه نفس
۲- داشتن تجربه موفقیت در یک مسئله یامرحله ای از زندگی
۳- تجربه انجام کاری به نفع سایرین
۴- داشتن یک احساس ارتباط معنوی عمیق با یک قدرت برتر.در واقع داشتن یک ارتباط معنوی عمیق از مواردی بود که به طور برجسته در روایت های زندگی افرادعادی دیده می شد.
آن ها برباورهای مذهبی وارتباط با خداوندکه به آنهایک تکیه گاه قوی بخشیده است تاکیدخاصی داشتند و ازآن به عنوان یک نقطه عطف درزندگی یا آرمان خود یاد کردهاند.
به نظر Ruize (۱۹۹۷) وقتی فرد انعطاف لازم را نداشته باشد تا رویدادهای منفی و آسیب زا را با روایت خود یکپارچه سازد، دچار روان آزردگی می شود. بنابرین همچنان که گفته شد نه خود رویداد و منفی و مثبت بودن آن، بلکه معنای آن برای فرد و جایگاه آن در روایت وی تعیین کننده وضعیت روان شناختی اوست.