اسکینر، طلایه دار رفتارگرایی به هر امر معطوف به رویداد های روانی (افکار یا احساسات) به عنوان توجیهات رفتار مینگرد. او ترجیح میدهد که تنها به متغیر های محرک و پاسخ تکیه کند . نظریه پردازان دیگری متغیرهای محرک و پاسخ را مورد تأکید قرار داده، اما خصوصاً در برخورد با رویداد های درونی، گامی فراتر از اسکینر برداشته اند (ساراسون،۱۳۹۰).
از نظر ولپی رفتار اضطرابی هر نوع عادت پایدار از رفتار ناسازگار است که در ارگانیسمی که از نظر فیزیولوژیکی طبیعی است، از راه یادگیری حاصل می شود . اضطراب جزء سازنده معمولی و یا هسته ای رفتار نوروتیک به شمار میآید . اضطراب نا مطبوع است و فرد از انجام فعالیت های روزمره باز میدارد و یا او را به سوی رفتاری محدود تر و سازگارتر سوق میدهد (شفیع آبادی و ناصری،۱۳۸۷) .
رفتار درمانگران اضطراب های دوره کودکی را نیز واکنشی میدانند که بر اساس قوانین یادگیری قابل توجیه است. این دیدگاه به مشکلات رفتاری مرتبط با اضطراب کودکان به منزله الگوهایی از پاسخ های نامناسب نگریسته میشود که احتمالا در ارتباط با شرایط محرک های بیزار کننده آموخته میشوند و به علت آن که در زمینه کمک فرد برای اجتناب از پیامد هایی نامطلوب کارایی دارند، حفظ میشوند. بنابرین در صورتی که کودک از موقعیت اضطرابآور، اجتناب نکند و پاسخ های نا مناسبش را بازداری کند، میتواند با این شرایط مواجه شده و بفهمد که خطری او را تهدید نمیکند (ساراسون،۱۳۹۰).
۲-۱-۴-۳٫ دیدگاه شناختی
دالرد و میلر از پیشگامان یادگیری شناختی، مفاهیم شناختی را برای توصیف رفتار ناسازگار به عنوان نقطه اتصال تجارب ناخوشایند زندگی و اختلالات اضطرابی به کار میبرند. آنان باور دارند که باید پاسخ های اکتسابی خود آگاه فرد را به عنوان زمینههای واکنش های اضطرابی فرد مورد توجه قرار داد. با وجودی که دالرد و میلر ترجیح میدهند که رفتار را بر حسب عادات و یادگیری توصیف کنند، اما بر حل تعارضات شناختی فرد نیز تأکید دارند (شولتس،۱۳۸۷).
روش بازسازی شناختی زائیده درمان عقلانی – عاطفی الیس است که توجه مراجع را به سوی افکار غیر واقعی فرا میخواند، افکاری که مایه های رفتار غیر انطباقی وی هستند . درمانگر مراجعان را یاری میدهند تا انتظار ها و باور های غیر منطقی خود را بررسی کرده و در نگرش به زندگی خود طرق منطقی تری را تشکیل دهند . به عنوان مثال اغلب مبتلایان به اضطراب، دنیای بیرون را به شدت آسیبرسان در ذهن دارند و وقتی قرار است به تنهایی با این دنیای متخاصم مواجه شوند، شدیداً هیجانی میشوند . طی جلسات درمان عقلانی، عاطفی، ضمن شناسایی افکار و باور های غلط مراجعین، باور های غیر منطقی و درست جایگزین آن ها میگردد (بارلو،۲۰۰۷).
۲-۱-۴-۴٫ دیدگاه بین فردی
سالیوان (۱۹۸۳) با اشاره به مبتلایان به اضطراب، شخصیت بی کفایت افرادی که درماندگی را از مدلهای والدینی آموخته اند و نیاز به شخص قوی تری برای تصمیم گیری دارند را توصیف کرد. در ادامه لری (۱۹۹۱) چرخه بین فردی را رشد داد که رفتار بین فردی را از نرمال به سمت نابهنجار توصیف کردهاست. وی توضیح داد که مبتلایان به اختلالات اضطرابی، به وسیله انطباق اعتماد در سطوح سازگارتر از عملکرد و به وسیله وابستگی درمانده در سطوح پاتولوژیک تر مشخص میشوند (میلون،۲۰۰۹).
فرمولاسیون بین فردی در توسعه شخصیت مبتلایان به اضطراب بر بیش حمایتگری، توجه بیش از حد، مراقبت بیش از حد والدین و یاس فعالانه از خودمختاری به عنوان شاهراه رشدی اصلی تأکید میکند. نوزادان درمانده هستند و کاملاً به مراقبینشان برای حمایت و تغذیه وابسته هستند. در طول اولین ماه های زندگی، کودکان به شخصی که برای آن ها تغذیه فراهم می آورد و منابع مضر تحریک را حذف میکنند، همچون گلی در باغ، وابسته میشوند. با پرورش به طورمناسب، بیشتر کودکان یک دلبستگی به مراقبینشان شکل میدهند، از جمله ظرفیت اصلی برای اعتماد و احساسی که دنیا جای امنی است که میتواند نیازهای اساسی زیستی و هیجانی را فراهم نماید. در نهایت به عنوان کودکان نوپا، آن ها شروع به توسعه سازمان مستفل خود میکنند از جمله کنجکاوی درباره محیط پیرامون شان. همان طور که خزیدن را می آموزند شروع به گشت و گذار برای کشف محیط پیرامونشان میکنند و از مراقبین به عنوان پایه امنی که آن ها میتوانند برای حفاظت و اطمینان به وی رجوع کنند استفاده میکنند. همان طور که به طور طبیعی قدرت تقویتی کنجکاوی نگه داشته می شود، کودکان شروع به توسعه پتانسیل های بالقوه خودشان میکنند. در نهایت، کودکان با قدرت والدینشان چالش میکنند و بدترین کلمه در دنیا که والدین دوست ندارند بشنوند را می آموزند: “نه” (کیلن و شوک،۲۰۱۲).
با این حال برخی از والدین هرگز به کودکان خود اجازه رشد مستقل را نمیدهند و به جای اینکه کنجکاوی و ظهور استعدادها که به طور طبیعی رخ میدهند را تسهیل کنند، نیازها و عادتهای کودکشان را فراهم میکنند، طبیعت ویژه ریتم های زیستی و خلق و خوی شان را حفظ میکنند و به طور مداوم آسایش آن ها را به رخ میکشند. در حقیقت، آن ها نیاز به کشف جهان را با آوردن جهان پیش کودک جایگزین میکنند. چنین کودکانی اغلب ناز پرورده هستند و هیچ دلیلی برای اینکه مهارتهایشان را فراتر از این دنیای کوچکی که برایشان ساخته شده ارتقا دهند وجود ندارد. در واقع افزایش پیچیدگی که با رسش روانشناختی مراحل رشدی بهنجار همراه است، شکست میخورد. حتی صحبت کردن ممکن است با تأخیر باشد. خوشبختانه برخی از کودکان سرانجام از این شیوه بی اعتمادی ضمنی در حمایت منزجر میشوند و به طور موفقیت آمیزی هویت خودشان را از طریق نوعی جدایی یا شورش رشد میدهند. اما دیگر کودکان ترجیح میدهند در این دنیای کوچک و امن باقی بمانند و از آسیب به دور باشند. در مراحل رشدی بعدی، زمانی که کودک باید این دنیای کوچک را ترک گوید و به تنهایی با دنیای واقعی مواجه شود، اضطراب شدیدی را تجربه میکند، چرا که ابزار مقابله با این دنیای بزرگ و آسیبرسان را ندارد. این گونه است که تظاهراتی از قبیل اضطراب جدایی رخ میکند (میلون،۲۰۰۹).
۲-۲٫ موضعگیریهای نظری درخصوص افسردگی کودکان
افسردگی از زمانهای بسیار دور در نوشته ها آمده و توصیفهایی از آن چه که ما امروزه تحت عنوان اختلالات خلقی میخوانیم در بسیاری از مدارک طبی قدیم وجود دارد. داستان عهد عتیق شاه سئول و داستان خودکشسی آژاکس در هومر هر دو سندرم افسردگی را توصیف کردهاند. حدود ۴۵۰ سال قبل از میلاد، بقراط صطلاح مانی و ملانکولی را برای توصیف اختلالات روانی به کار برد (ساپینگتون،۱۳۸۹).