مک کری و کاستا، پنج عامل بزرگ شخصیت را تمایلاتی معرفی کردهاند که زمینه زیستی دارند، یعنی تفاوت های رفتاری مربوط به پنج عامل به ژنها، ساختار مغز و مانند آن بر میگردد. این تمایلات اساسی، آمادگی عمل و احساس به نحوی خاص است و به طور مستقیم تحت تأثیر محیط قرار ندارد. آن ها با طرح مجدد مسئله طبیعت در برابر تربیت، نظر خود را به تربیت بیان
میکنند. جان کلام این است که صفات شخصیت مانند خلق و خو، آمادگی های درونی در مسیر رشد بوده و اساساً مستقل از تأثیرات محیطی هستند (پروین و جان، ۱۳۸۹).
با توجه به شواهد مربوط به ارثی بودن تمایلات اساسی، تأثیرات محدود آن ها از والدین و مطالعاتی که در سایر فرهنگ ها و جوامع شده است، مک کری و کاستا معتقدند که شخصیت از یک رسش درونی نشأت میگیرد. با این دید، صفات شخصیت بیشتر متأثر از عوامل زیستی است تا محصول تجربه ی زندگی و شکوفایی تمایلات اساسی به وسیله محیط( پروین و جان، ۱۳۸۹).
عوامل پنج گانه در طی مدت زمان طولانی و در فرهنگ های مختلف عموماً ثابت اند
(مک کری و کاستا، ۱۹۹۹؛ به نقل از نیلفروشان، ۱۳۸۹). باید در نظر داشت که اگر چه صفات شخصیتی با ثبات اند ولی افراد میتوانند الگوهای رفتاری افکار و احساسات خود را در طی برنامه های مداخله و درمان تغییردهند. بنابرین پیوند بین پنج عامل و پیامدهای مهم زندگی اشاره به ابعاد رفتاری دارد که افراد میتوانند برای رشد شخصیتی و متغیر مد نظر قرار دهند. تغییر در ساختار شخصیت باید با توجه به تغییرات بلوغ و پختگی، انتقال های بافتی – اجتماعی و تکالیف زندگی مختص سن بررسی شود (جان و سریواستاوا، ۱۹۹۹).
این پنج عامل عبارتند از: روان رنجورخویی، برون گرایی، تجربه پذیری، توافق پذیری و وظیفه شناسی.
این عوامل از طریق انواع فنون ارزیابی، از جمله پرسشنامه های خودسنجی، آزمون های عینی و گزارش های مشاهده گران تأیید شده است. پژوهشگران بعداً آزمون شخصیتی را به نام پرسشنامه شخصیت نئو (NEO) ساختند که از سرواژه های به دست آمده از حروف اول سه عامل اول برای اسم آن استفاده شده است (شولتز و شولتز، ۱۳۸۸).
۲-۲-۱۲-۴-۵-۱- تاریخچه ای از پنج عامل بزرگ
شروع نظریه پنج عامل بزرگ با کار ویلیام مک دوگال[۱۷۳] در سال ۱۹۳۲ بود. مک دوگال در اولین نشریه خود درباره منش و شخصیت با دو مفهوم متفاوت درباره گستردگی معانی خاص منش و شخصیت بحث میکند. او در اواخر نوشته خود فرضیه ای مطرح میکند که مورد علاقه اش
میباشد و در آن عنوان میکند که شخصیت ممکن است بر اساس تحلیل وسیعی از ۵ عامل قابل تفکیک به نام های منش، هوش، مزاج، خلق و خشم و غضب توجیه شود. هر یک از این عوامل خیلی پیچیده و دارای متغیرهای فراوان است (گروسی فرشی، ۱۳۸۰). تلاش منظم برای
سازمان دهی مفهوم شخصیت کمی بعد از پیشنهاد مک دوگال شروع شد. نقطه شروع آن با کار کلاگز[۱۷۴] در سال ۱۹۲۶و بام گارتن[۱۷۵] در سال ۱۹۳۳ بود. این روان شناسان به زبان طبیعی افراد به عنوان منبع صفات، جهت یک طبقه بندی علمی متوسل شدند. آن ها معتقد بودند که برای دست یابی به فهرست جامعی از صفات می توان از کتاب های فرهنگ لغت استفاده کرد. آلپورت و آدبرت[۱۷۶] در دهه ۱۹۳۰ با بهره گرفتن از لغت نامه های بزرگ عملاً این کار را انجام دادند. و به حدود ۱۸۰۰۰ واژه دست یافتند (اتکینسون[۱۷۷] و همکاران، ۱۳۸۷). این لغات بسیار زیاد بودند ولی با این حال، آلپورت و آدبرت درصدد آن بودند که این هزاران ویژگی را طوری سازمان دهی نمایند که از لحاظ روان شناختی معنادار باشند. سرانجام این دو محقق چهار مقوله را شناسایی کردند. اولین مقوله صفات شخصیتی را مانند پرخاشگری، ترسو بودن، اجتماعی بودن و مردم آمیزی در بر می گرفت که از آن ها به عنوان تعیین کننده های کلی و اختصاصی و تمایلات دارای ثبات و سازگاری فرد با محیطش نام میبرند. مقوله دوم، حالات گذرا، خلقیات و فعالیت ها، نظیر وحشت زدگی و شادمانی را در بر می گرفت. سومین، قضاوت های ارزیابی کننده ی سطح بالاتر از رفتار و عملکرد شخصی را در بر می گرفت، نظیر عالی، متوسط و … . آخرین مقوله، ویژگی های جسمانی، توانایی ها و استعدادها و همچنین لغاتی که از لحاظ وابستگی به شخصیت مشکوک بودند و لغاتی را که مربوط به هیچ یک از سه مقولهی دیگر نبودند در بر می گرفت. طبقه بندی های آلپورت و آدبرت در سال ۱۹۳۶، ساختار اولیه شخصیت را فراهم ساخت. پژوهشگران بعدی مانند کتل بار دیگر طبقه بندی آلپورت و آدبرت را بسط دادند. کتل بررسی های خود را بر اساس تحلیل عوامل از سال ۱۹۳۴ با زیرمجموعه ای از ۴۵۰۰ لغت مربوط به صفات شخصیت شروع کرد. وی نخست فهرست آلپورت و آدبرت را به دویست صفت تقلیل داد و بعد، از افراد و همسالانشان خواست که آن ها را درجه بندی کنند. سپس با بهره گرفتن از روش تحلیل عوامل تعیین کرد که الگوی همبستگی میان صفاتی که در هر درجه ای در فرد وجود دارد، با چند عامل شخصیتی زیر بنایی قابل توضیح است. او با این تحلیل به ۱۶ عامل رسید (پروین و جان، ۱۹۹۹؛ به نقل از رادپور، ۱۳۹۱) . مطالعات کتل بر اساس درجه بندی خصوصیات به وسیله مطالعات دقیق و ماهرانه فیسکه[۱۷۸] در سال ۱۹۵۹ به منظور اصلاح کارهای کتل شروع شد. در اواخر سال ۱۹۶۰ نیروی هوایی آمریکا تلاش نمود که میزان اثربخش بودن کارکنان خود را پیشبینی نماید و این امر را بر عهده تیوپس[۱۷۹] و کریستال[۱۸۰] در سال۱۹۶۱ قرار داد. آن ها تحلیل عوامل خود را بر اساس ۳۰ مقیاس دو قطبی کتل، که در مطالعه قبلی خود نیز آن را به کار برده بودند، گزارش کردند. آنان نیز مانند فیسکه که قبلاً گفته شد، نتوانستند پیچیدگی نظریه کتل را در بررسی خود بپذیرند، اما برخلاف فیسکه وجود ۵ عامل را در بررسی شرح حال ها تأیید کردند. متأسفانه مطالعه تیوپس و کریستال به طور عمومی منتشر نشد و برای تمامی محققان شخصیت ناشناخته ماند و این زمانی بود که انتشارات کتل و آیزنک بر ادبیات ساخت شخصیت غلبه داشت اما نورمن[۱۸۱](۱۹۶۳)، این گزارش را دید و ساخت ۵ عاملی را دوباره به عنوان پیشنهادی برای ابعاد صفت تحت عنوان « قدمی به سوی طبقه بندی مناسب صفات ویژه شخصیت» منتشر نمود. نورمن در سال ۱۹۶۷ بررسی های بیشتر خود را در سطوح زیر سطح ۵ عامل با توجه به یک حد متوسط ادامه داد و در واقع به یک مدل که دارای سه لایه انتزاعی از داده های شخصیت بود دست یافت. از آن زمان به بعد از سوی تمام نظریه پردازان صفات، علیرغم انتقادهای آنان فرض می شود که صفات ارزیابی شده شخصیت وابسته به رفتارند. سطح اساس صفات شخصیت، سطحی است که از
پاسخ های خاص به موقعیت های خاص تشکیل یابد. طوری که پاسخ ها به طور نمونه یک نسخه اصلی برای موقعیت فراهم میسازد (گروسی فرشی،۱۳۸۰).
در نهایت ساختار۵ عاملی توسط نورمن در سال ۱۹۶۳، بورگاتا[۱۸۲] در سال۱۹۶۴ و دیگمن و تاکوموتوچوک[۱۸۳] در سال ۱۹۸۱ تکرار شدند و با اسامی زیر نامگذاری شدند :
-
- برون گرایی یا شادخویی[۱۸۴] (پرحرف، جسور، با انرژی)